//
کد خبر: 472103

خیانت؛ نقطه پایان یا آغاز دوباره؟مریم بر سر دوراهی و...

مریم، زنی جوان و خانه‌دار، زندگی آرامی داشت تا اینکه یک تماس ناشناس همه چیز را بر هم زد. او با دنیایی از شک و تردید، به دنبال رازی می‌گشت که زندگی‌اش را دگرگون کرده بود

مریم با احتیاط فنجان چای را روی میز گذاشت و به عکس روی دیوار خیره شد. سعید، همسر مهربانش، با لبخندی گرم به او نگاه می‌کرد. چند سال پیش، در همین خانه، زندگی‌شان با عشق آغاز شده بود. اما حالا، آن عشق رنگ باخته بود و جای خود را به شک و ترس داده بود.

مدتی بود که مریم احساس می‌کرد چیزی در زندگی‌شان تغییر کرده است. سعید کمتر در خانه بود و بیشتر وقت خود را بیرون می‌گذراند. مریم سعی می‌کرد به او مشکوک نشود، اما یک تماس ناشناس همه چیز را برملا کرد. آن صدا، با لحنی تهدیدآمیز، از رابطه سعید با مژگان مربی باشگاه مریم که دوستش شده بود، خبر می‌داد.

مریم ابتدا این خبر را باور نکرد. سعید همواره مردی وفادار و مهربان بود. اما با گذشت زمان، شواهد بیشتری به دست آمد. او سعید را در حال خروج از خانه مژگان، مربی باشگاه، دید. دنیا روی سر مریم خراب شد. قلبش می‌شکست، اما عصبانیت هم در وجودش می‌جوشید.

با چشمانی اشک‌آلود، شب در خانه و در حالی که بسیار ناراحت بود، به سعید رو کرد و ماجرا را مطرح کرد سعید ابتدا همه چیز را انکار کرد، اما وقتی مریم عکس‌هایش را نشان داد، مجبور به اعتراف شد. سعید از مریم التماس بخشش کرد و قول داد که دیگر چنین اشتباهی نکند.

مریم در یک دوراهی سخت قرار گرفته بود. آیا می‌توانست به سعید اعتماد کند؟ آیا می‌توانست خیانتی به این بزرگی را ببخشد؟ از یک طرف، سال‌ها خاطره شیرین با سعید داشت و از طرف دیگر، احساس می‌کرد که به او خیانت شده است.

شب‌ها، مریم تا دیروقت بیدار می‌ماند و به آینده فکر می‌کرد. آیا باید برای حفظ زندگی مشترکش تلاش کند؟ یا باید به این رابطه پایان دهد و زندگی جدیدی را آغاز کند؟

مریم تصمیم سختی در پیش رو داشت. تصمیمی که نه تنها زندگی خود او، بلکه زندگی سعید و شاید حتی زندگی افراد دیگری را تحت تأثیر قرار می‌داد. او باید با قلب خود صحبت می‌کرد و بهترین تصمیم را برای آینده‌اش می‌گرفت.