حکایت مهریه عروس
در این روایت، پیامبر (ص) با در نظر گرفتن شرایط مالی خواستگار، مهر زن را تعیین میکند
زنی به خدمت پیامبر اکرم (ص) آمد و در حضور جمع ایستاد و گفت:
یا رسول الله! مرا به همسری خود بپذیر.
رسول اکرم(ص) در مقابل تقاضای زن سکوت کرد، چیزی نگفت، زن سر جای خود نشست.
مردی از اصحاب بپاخاست و گفت: یا رسول الله! اگر شما مایل نیستید، من حاضرم.
پیامبر اکرم(ص) سؤال کرد: مهر چی؟
ـ هیچی ندارم.
ـ این طور که نمی شود، برو به خانه ات شاید چیزی پیدا کنی و به عنوان مهریه این زن بدهی.
مرد به خانه اش رفت و برگشت وگفت: در خانه ام چیزی پیدا نکردم.
ـ باز هم برو بگرد، یک انگشتر آهنی هم که بیاوری کافی است.
دو مرتبه رفت و برگشت و گفت انگشتر آهنی هم در خانه ما پیدا نمیشود، من حاضرم همین جامه که به تن دارم مهر این زن کنم.
یکی از اصحاب که او را میشناخت گفت:
یا رسول الله، به خدا این مرد جامه ای غیر از این جامه ندارد، پس نصف این جامه را مهر زن قرار دهید.
پیغمبر اکرم(ص) فرمود: اگر نصف این جامه مهر این زن باشد کدام یک بپوشند؟
هر کدام بپوشند دیگری برهنه میماند، خیر اینطور نمیشود.
مرد خواستگار سرجای خود نشست. زن هم به انتظار، جای دیگری نشسته بود، مجلس وارد بحث دیگری شد و طول کشید.
مرد خواستگار حرکت کرد برود، رسول اکرم او را صدا کرد: آقا بیا،
آمد.
ـ بگو ببینم قرآن بلدی؟
ـ بلی یا رسول الله، فلان سوره و فلان سوره را بلدم.
ـ میتوانی از حفظ قرائت کنی؟
ـ بلی میتوانم.
ـ بسیار خوب، درست شد، پس این زن را به عقد تو در آوردم و مهر او این باشد که تو، به او قرآن تعلیم بدهی.
مرد دست زن خود را گرفت و رفت.