//
کد خبر: 474368

صداقت در برابر قدرت: حکایت مردی که در برابر حجاج ایستاد

حجاج بن یوسف در یک خطبه طولانی، با اعتراض تند یکی از حاضرین مواجه شد.

روزی حجاج بن یوسف روی منبر ، خطبه خود را طولانی کرد.
مردی از وسط جمعیت با صدای بلند گفت: حجاج موقع نماز است، سخن خود را کوتاه کن! نه وقت به احترام تو متوقف می شود و نه خداوند عذرت را می پذیرد.
حجاج از این صراحت ، آن هم در یک مجلس عمومی ناراحت شد، دستور داد مرد را زندانی کردند. بستگان وی به ملاقات حجاج رفتند و گفتند: مرد زندانی فامیل ماست، او دیوانه است. دستور فرمایید آزاد شود.
حجاج گفت : اگر به دیوانگی خود اقرار کند ، آزادش خواهم کرد. بستگانش به زندان رفتند و گفتند: به جنونت اقرار کن ، تا آزادت کنند.
مرد گفت هرگز چنین اعترافی نمی کنم، من مریض نیستم. خداوند مرا سالم آفریده است. وقتی که جواب های صریح و صادقانه مرد به گوش حجاج رسید ، دستور داد به احترام راستگویی آن مرد را آزاد کنند.