//
کد خبر: 474866

عشق ممنوعه و عواقب آن: زن جوان در دام خیانت

چنان در دنیای خیالی خودم غرق بودم که بسیاری از واقعیت های جامعه را نمی دیدم تا جایی که اوضاع زندگی مشترکم را به سوی آشفتگی سوق دادم و در یک دام شیطانی گرفتار شدم که …

زن جوان که با سر وصورتی خون آلود وارد مرکز انتظامی شده بود با بیان این مطلب به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری 12 زرند کرمان گفت:همسرم مردی با ایمان و مهربان است اما من او را دوست نداشتم و از همان روزهای آغاز زندگی مشترک با یکدیگر اختلاف پیدا کردیم چراکه رویاها و دنیای من با همسرم کاملا متفاوت بود .قبل از آن که با اصرار خانواده ام با «حسین»ازدواج کنم فقط درپی تحصیل و پیشرفت بودم.

می خواستم برای خودم کسی شوم و از هر نظر به شهرت برسم! اما همسرم به روحیات من توجهی نداشت. او از پدر و مادرش جدا نمی شد و حاضر نبود برای پیشرفت مالی و اجتماعی تلاش کند. از سوی دیگر هم خانواده «حسین»خیلی در زندگی ما دخالت می کردند و به هر رفتار و گفتار من ایراد می گرفتند این بود که آرام آرام روابط عاطفی ما با یکدیگر سرد شد تا جایی که خودمان هم این خلأ را کاملا احساس می کردیم. در همین روزها بود که حرمت رازداری در زندگی را شکستم و با جوانی به درد دل پرداختم که از آشنایان نزدیک مان بود. «بیژن»هم که شرایط را فراهم می دید،دامی شیطانی برایم گسترانید و با چرب زبانی مرا به سوی خودش جذب کرد به همین دلیل من گاه و بی گاه نزد او می رفتم و سفره عقده هایم را برایش می گشودم او نیز همچنان با گفتارش مرا نسبت به همسرم و زندگی مشترک با او دلسرد می کرد.

من او را سنگ صبورم می دانستم و نمی فهمیدم که زندگی ام را به نابودی می کشانم. «بیژن»هم از این فرصت بهره می برد و با چشمان هوس آلودش مسیر زندگی مشترکم را به تباهی سوق می داد. بالاخره خانواده ام این ماجرا را متوجه شدند و مرا از خودشان طرد کردند تا این که روزی خانواده همسرم مرا تعقیب کردند و زمانی که به دام شیطانی «بیژن»افتاده بودم مرا در کنار او دیدند و چنان کتکم زدند که سر وصورتم خون آلود شد اما حالا که در تنهایی خودم به گذشته می اندیشم تازه می فهمم که در دنیایی خیالی سیر می کردم و با رفتارهای سرزنش آمیزم،حرمت های بین خود و همسرم را شکستم. اکنون خوب می دانم با طلاق ، آینده  و زندگی پسر8 ساله ام را نیز نابود می کنم اما ای کاش …

گزارش روزنامه خراسان حاکی است اقدامات مشاوره ای وبررسی های روان شناختی این ماجرا توسط مددکاران زبده اجتماعی کلانتری زرند آغاز شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس کرمان