//
کد خبر: 475991

حکایت قلعه هفت دختران و راز کرم جادویی

نزدیک شهر کرمان قلعه‌ای است معروف به قلعه هفت دختران و می‌گویند در زمان اردشیر بابکان شخصی در آنجا بوده که هفت دختر داشته و کار آنان چرخ‌ریسی بوده. روزی یکی از آن دختران به شهر می‌رود که پشم بخرد در بین راه درخت سیبی می‌بیند که باد سیبهای آنرا به زمین انداخته بود. 

یکی از سیبها را بر می‌دارد و در جیبش می‌گذارد وقتی‌که بر می‌گردد و مشغول دوک‌ریسی بوده آن سیب در ماسوره چرخش می‌افتد.

از آنروز به بعد حاصل کار او روز بروز بیشتر و بهتر می‌شود و از فروش آن در زندگی آنها گشایش بزرگی بهم می‌رسد.

بعد ملتفت می‌شود که کِرمی در ماسوره چرخ او پیوسته بزرگ می‌شده، می‌فهمد که از دولت سر آن کِرم بوده که به این دارائی و فراوانی رسیده‌اند، پس از آن کِرم را در صندوقی می‌گذارد و به ناز و نعمت او را می‌پروراند تا جایی که پدر دختر از زیادی مال و دولت به خیال یاغیگری می‌افتد و قلعه‌ای می‌سازد که هنوز آثار آن باقی است بنام قلعه دختر.

اردشیر بابکان برای سرکوبی او از پارس بطرف قلعه دختر قشون می‌کشد و جنگ سختی در می‌گیرد.

ولی اردشیر در همه جنگها شکست می‌خورد و سبب شکست آن بوده که صندوق کِرم را پدر دختر جلو لشکر دشمن می‌آورده و از برکت آن بر دشمن چیره می‌شده است. 

تا اینکه اردشیر نیرنگی به فکرش می‌رسد، مقداری شراب با خودش بر می‌دارد و به لباس چوپان نزدیک قلعه می‌رود و نی می‌زند و به پاسبانان قلعه شراب می‌دهد و در ضمن از آنها مکان صندوقی که در آن کِرم گذاشته شده می‌پرسد.

همینکه مست می‌شوند و بخواب می‌روند، اردشیر سر صندوق می‌رود و با شمشیرش کرم را می‌کشد و روز بعد قلعه را فتح می‌کند و به مناسبت آن کرم شهری که در آنجا بنا می‌شود کرمان نامیدند...