حکایت جالب وصیت کفن دزد
سرقت از قدیمی ترین جرائمی است که از بدو پیدایش و شکل گیری جامعه، مذموم و زشت به شمار می آمده است. سرقت دارای انواع گوناگونی است. در ادامه داستانی را در این باره می خوانید.
می گویند: کسی کفن دزد بود. وقتی می خواست از دنیا برود، فرزندانش را جمع کرد و گفت: من یک عمری کفن دزدی کردم و خرجی شما را داده ام، ولی شما کاری کنید که مایه خدا بیامرزی برای من باشد.
این شخص بچه ای داشت که خیلی زبل و ناقلا بود. گفت: من حتما این کار را برای تو می کنم. پدر فوت کرد. دفنش کردند. فکر کرد که وقتی مردم ببینند دیگر کفنی دزدیده نمی شود، می فهمند که پدر او بوده است که کفنها را می دزدیده است و الآن که مرده است دیگر کفنی دزدیده نمی شود.
به خاطر این که مردم نفهمند پدر او کفن دزد بوده، کار پدر را ادامه داد. اضافه بر این که کفن می برد، یک چوب هم به مرده ها فرو می کرد.
مردم وقتی می دیدند علاوه بر آنکه مرده شان لخت شده، یک چوب هم به او فرو کرده اند، می گفتند: صد رحمت به آن کفن دزد قبلی، لااقل چوب به مرده های ما فرو نمی کرد.