نیش عقرب و عشق انسان: حکایتی از فطرت
مردی عقربی را در آب دید و دلش خواست جانش را نجات دهد. اما هر بار که دست به سویش دراز میکرد، عقرب او را نیش میزد. آیا این مرد باید از کمک به این موجود خطرناک دست میکشید؟ یا اینکه فطرت انسانیاش او را به ادامه دادن وا میداشت؟
روزی روزگاری، مردی رهگذر بر سر راهش عقربی را دید که در آب دست و پا میزد. قلبش به درد آمد و تصمیم گرفت به این موجود کوچک کمک کند. اما هر بار که دستش را به سوی عقرب دراز میکرد، عقرب با تمام وجود میکوشید تا او را نیش بزند. انگار نیش زدن تنها زبانی بود که این موجود کوچک میشناخت. با این حال، مرد دست از تلاش برنداشت. شاید به این باور بود که هر موجودی، حتی عقرب، سزاوار مهربانی است.
این حکایت ساده، تعارض عجیبی را پیش روی ما میگذارد: از یک سو، فطرت انسان به او فرمان میدهد که به همنوعانش کمک کند و مهربان باشد. از سوی دیگر، واقعیت تلخ زندگی نشان میدهد که همیشه با مهربانی روبهرو نمیشویم. در این میان، انسان باید تصمیم بگیرد که به کدام یک از این دو نیروی درونیاش عمل کند.