//
کد خبر: 479397

حکایت دزد زیرک، صراف ساده‌دل و کنیز بی‌گناه

این داستان حکایت از هوش و حیله‌گری دزد جوانی دارد که با برنامه‌ریزی دقیق هم پول صراف را به دست می‌آورد و هم از مجازات ناحق یک کنیز جلوگیری می‌کند.

جماعت دزدان در جایی نشسته بودند مرد صرافی با کیسه ی پر پولی از مقابل ایشان گذشت یکی از دزدان گفت: چه میگوئید اگر من در اندک زمانی این کیسه ی پول صراف را بدزدم رفقایش گفتند: چگونه اینکار را انجام میدهی؟!

گفت: خواهید دید. بلافاصله بدنبال مرد صراف روان شد و قدم بقدم او را تعقیب کرد مرد صراف همینکه داخل منزلش شد چون تاریک بود دزد هم بدنبال او وارد شد و در گوشه ای خود را مخفی کرد صراف کیسه ی پول را روی ایوان جلو منزلش گذارد و چون نیاز به تخلیه ی خود داشت فریاد زد که ای کنیز آفتابه بیاور و خود به مستراح رفت.

دزد قبل از اینکه کنیز برسد کیسه ی پول را برداشت و به نزد دوستان آورد رفقایش وقتی جریان ربودن کیسه را از زبان او شنیدند. گفتند تو در حق کنیز بی انصافی کرده ای چون مسلماً صراف کنیزش را مورد مؤاخذه قرار خواهد داد و متهم بدزدی خواهد کرد.

گفت: کاری ندارد. حال که اینطور میگوئید! الان میروم و کنیز را هم نجات میدهم وقتی به درب منزل صراف رسید. دید صدای داد و فریاد کنیزک بلند است و میگوید آقا بخدا من از کیسه ی پول خبری ندارم.

جوان دزد در زد همینکه در را گشودند رو بصراف کرد و گفت من شاگرد همسایه ی دکان شما هستم آقایم سلام رساند و گفت: بس که حواست پریشان بود کیسه ی پول خود را جا گذاشته بودی اینک این کیسه ی پول؛ ببین درست است؟!

صراف جلو آمد و خواست کیسه ی پول را بگیرد. دزد گفت اول برو کاغذی بیاور و رسیدی بده تا اربابم مطمئن شود که من این کیسه ی پول را بشما رسانده ام سپس پولها را تحویل بگیر. مرد صراف فوراً بداخل اطاقش رفت که کاغذی برای دادن رسید بیاورد. دزد پا بفرار گذاشت. همینکه دزد نزد رفقایش برگشت جریان خلاصی کنیز را نیز برای دوستان نقل کرد و همه او را در رندی و عیاری ستودند و گفتند: تصدیق میکنیم که تو در مکر و حیله و زرنگی در بین دزدان بی نظیری و شایستگی ریاست ما را داری.