//
کد خبر: 479490

حکایت دیوانه‌ای که عقلش از شاه بیشتر بود!

دیوانه‌ای که در مسیر شکار با شاه همراه شد، با پاسخ‌های خردمندانه خود پادشاه را به تأمل واداشت.

پادشاهی در راه شکار، دیوانه‌ ای را دید که کودکان او را اذیت می‌ کردند.

شاه دلش به رحم آمد و او را همراه خود برد.

در بین راه، از دیوانه چند سؤال کرد.

او به تمام سؤال‌ های شاه، پاسخ‌ های صحیح و عاقلانه داد.

شاه تعجب کرد و گفت چرا رفتارت با من مثل بقیه‌ مردم نیست؟

دیوانه جواب داد قربان، به‌ خاطر اینکه عقل شما کم و زورت زیادتر از من است.

می‌ ترسم غضبناک شوی و دستور کشتن مرا بدهی.

از این جهت ناچارم با تو مدارا کنم.