//
کد خبر: 480164

حکایت معجزه‌های سخت و پیامبر تازه‌کار!

ادعای پیامبری مردی، حاکم را بر آن داشت تا با درخواست معجزات، صداقت او را بسنجد.

حاکم از شخصی که ادعای پیامبری کرده و وی را نزدش برده بودند، معجزه خواست.

مدعی گفت بخواه، هر چه می خواهی.

گفت معجزه ابراهیم خلیل ظاهر کن که آتش بر او گلستان شد.

مدعی گفت من تازه پیغمبرم، قدری با من مدارا کنید و معجزه آسان تر بخواهید.

گفت معجزه موسی بیاور و عصا را اژدها کن.

مدعی باز قدری فکر کرد و گفت این هنوز برای من زیاد است، قدری آسان تر بخواهید.

حاکم گفت معجزه عیسی بیاور که مرده زنده می کرد.

مدعی گفت این را بلدم ولی چون تازه کارم، باید مرده تازه را زنده کنم.

اذن دهید این وزیر را بکشم و فوری او را زنده نمایم.

وزیر گفت معجزه برای کسی است که ایمان به پیامبر نداشته باشد، من دیر زمانی است که به شما ایمان آورده ام.