//
کد خبر: 480859

حکایت گداتر از گدا

مرد فقیر در جستجوی کمی نان و آب به خانه مرد ثروتمند رفت، اما به جای همدلی، تنها با بهانه‌ها و عذرهای عجیب مواجه شد.

مرد فقیری به امید به دست آوردن غذا، به در خانه مرد ثروتمندی رفت و نانی خواست.

مرد ثروتمند گفت هنوز نان نپخته ایم.

مرد فقیر گفت مقداری آرد به من بدهید.

گفت آرد نداریم؛ کمی داشتیم، آنرا خمیر کردیم تا نان بپزیم.

مرد فقیر گفت پس به من آب بدهید، خیلی تشنه ام.

گفت هنوز مرد آب فروش نیامده است.

فقیر که از خساست مرد ثروتمند عصبانی شده بود گفت شما که مثل من چیزی ندارید، بیایید با هم به گدایی برویم.