پایان تلخ ازدواج موقت: داستان زندگی زنی که برای محبت، فریب ازدواج پنهانی را خورد
زمانی که فهمیدم پیام های عاشقانه مربوط به بنگاهداری است که مدتی قبل شماره تلفنم را برای اجاره منزل در اختیارش گذاشته بودم، خیلی عصبانی شدم و تصمیم گرفتم تا از نزدیک پاسخش را بدهم اما وقتی به محل قرار رسیدم او با شاخه گلی زیبا روی نیمکت پارک نشسته بود و …
زن جوان که برای شکایت از کتک کاری های همسرش به مرکز انتظامی مراجعه کرده بود با بیان قصه تلخ زندگی اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: کودک خردسالی بودم که مادرم را در یک حادثه رانندگی از دست دادم اما وقتی مدتی بعد پدرم دوباره ازدواج کرد و خاله ام سرپرستی مرا به عهده گرفت چراکه دلش به حالم می سوخت و دوست داشت مرا مانند فرزندان خودش بزرگ کند. در این شرایط گاهی پدرم به سراغم می آمد و مرا با خودش به پارک و سینما و تفریح می برد ولی من هیچ لذتی نمیبردم و به شدت احساس کمبود محبت داشتم و بالاخره هم زندگی ام را برای گدایی محبت تباه کردم. خلاصه من همه امور مربوط به خانه را انجام می دادم و از ۲ فرزند کوچک او هم مراقبت می کردم. در واقع نیروی خدماتی منزل خاله ام بودم و از نگاه های سرزنش آمیز شوهر خاله ام نیز می ترسیدم.
از سوی دیگر علاقه ام به تحصیل را از دست دادم چرا که وقتی پدر و مادر همکلاسی هایم را میدیدم که دست فرزندشان را گرفته بودند و از مدرسه خارج می شدند، احساس خوبی نداشتم و نمی خواستم این صحنه های دردناک را ببینم. به همین خاطر در مقطع راهنمایی ترک تحصیل کردم و برای آموختن حرفه آرایشگری نزد یکی از همسایگان خاله ام رفتم. اگرچه خاله ام مخالفت می کرد اما من خیلی زود به آرایشگر ماهری تبدیل شدم و در همان آرایشگاه زنانه به صورت درصدی کار می کردم. ۵سال دیگر هم گذشت و من در حالی که دختر جوانی بودم تصمیم گرفتم به طور مستقل زندگی کنم. این بود که با یکی از هنرجویان آرایشگاه هماتاق شدم. «ریحانه» یک واحد آپارتمانی اجاره کرده بود و به تنهایی زندگی میکرد چرا که از شهرستان به مشهد آمده بود تا حرفه آرایشگری را بیاموزد. در همین روزها و با کمک ریحانه یک وام بانکی گرفتم تا سرو سامانی به زندگی ام بدهم. اولین قدم این بود که منزل بزرگتری را اجاره کنیم که ۲ اتاق خواب داشته باشد! به همین خاطر به همراه ریحانه به بنگاه های املاک سرمی زدیم تا این که روزی «ریحانه»به دلیل مشغله کاری نتوانست همراهم بیاید و من به تنهایی به بنگاه رفتم تا گزینه مناسبی را برای رهن و اجاره پیدا کنم. در این میان متصدی یکی از بنگاه ها که جوانی حدود۳۰ ساله بود به چرب زبانی خاصی مدعی شد که خیلی زود منزل مناسبی را تهیه می کند! برای این منظور شماره تلفنم را گرفت. چند روز بعد مدام پیامک های عاشقانه ای برایم ارسال می شد و من اگر چه تعجب می کردم اما اهمیتی نمی دادم تا این که روزی «قادر» در تماس تلفنی از من خواست برای دیدار حضوری نزد او بروم. با عصبانیت گفتم شماره تلفنم را برای یافتن منزل به شما دادم آن وقت از این اعتماد سوءاستفاده می کنید؟ آن روز تماس را قطع کردم ولی او ۲هفته بعد دوباره تماس گرفت و با چرب زبانی و عذرخواهی متقاعدم کرد تا با او از نزدیک صحبت کنم. من هم که تصمیم گرفته بودم او را ادب کنم به محل قرار رفتم اما او با شاخه گلی زیبا روی نیمکت پارک نشسته بود و به گونه ای رفتار کرد که همه عصبانیم را فراموش کردم و در یک لحظه عاشق شدم. «قادر» مدعی بود همسرش بیمار است و به خاطر تنها فرزندش اجازه داده تا دوباره ازدواج کند! من هم شرایطم را بازگو کردم اما در واقع آینده ام را درکنار او میدیدم!
بالاخره من به عقد موقت «قادر» درآمدم و از «ریحانه» جدا شدم. با آن که زندگی با مردی متاهل بسیار سخت بود ولی او ادعا می کرد مرا خیلی دوست دارد! چند ماه بعد همسر«قادر» با من تماس گرفت و گفت: به خاطر فرزندش می خواهد از قادر طلاق بگیرد! با حرف های همسر او تازه فهمیدم «قادر» به مواد مخدر اعتیاد دارد و با پول هایی که من برایش واریز می کنم به خوشگذرانی می پردازد! حالا دیگر آن سوی سکه نمایان شده و رفتار «قادر» هم تغییر کرده بود. او مدام مرا کتک می زد و تهدید می کرد که مدت زمان عقد موقت به پایان رسیده و باید زندگی او را ترک کنم. او دیگر بسیاری از شب ها به منزل نمی آمد و نه تنها مخارجی هم به من نمی داد بلکه حاضر نبود پول هایی را که به او داده بودم به من بازگرداند. در همین روزها نیز متوجه شدم که او با زن دیگری ازدواج کرده است و قصد ندارد حق و حقوق مرا هم بپردازد. اکنون دوباره به منزل «ریحانه» رفته ام تا از این مرد هوسباز شکایت کنم اما ای کاش …
بررسی های قانونی و اقدامات مشاوره ای درباره این ماجرا با دستور ویژه سرگرد احسان سبکبار (رئیس کلانتری شفای مشهد)در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی