حکایت هشدار هیزمشکن و لجبازی مرد
پالتوی پاره و قضاوت هوشمندانه قاضی
هیزم شکن فقیری به جنگل رفت درخت را قطع کرد و آنها را جمع کرد و محکم است سپس آنها را روی پشتش گذاشت و به طرف شهر و راه افتاد تا آنها را بفروشد.
چوبها خیلی سنگین بود و مرد می ترسید کهدچوبها به مردمی که در خیابان راه می رود برخورد کند برای همین با صدای بلند می گفت مواظب باشید مواظب باشید.
عابران که صدای هشدار هیزم شکن را میشنیدند از فاصله میگرفتند تا چوب ها به آن ها نخورد در بین راه مرد لجبازی صدای هیزمشکن را شنید اما از سر راه کنار رفت و در همین حین یکی از چوبها به پالتو مرد گیر کرد و آن را پاره کرد مرد عصبانی شد و بر سر هیزمشکن فریاد کشید آنها پیش قاضی رفتند و خسارتی که هیزم شکن به او وارد کرده را از او بگیرد.
هر دو به دادگاه رفتند و جلوی قاضی استادند قاضی از هیزم شکن سوالی کرد اما هیزمشکن هیچ جوابی نداد قاضی چند بار پرسید اما هیزمشکن هیچ حرفی به میان نزد.
قاضی از وی پرسید آیا هیزمشکن کرولال است یا خیر.
مرد لجباز پاسخ داد که جناب قاضی این مرد کاملاً زبان سالمی دارد و میتواند به درستی سخن بگوید
قاضی هم پرسید که شما از کجا می دانید که این فرد می تواند به درستی سخن بگوید؛مرد نیز گفتش که این مرد در خیابان بر سر مردم فریاد میزد که بروید کنار برای کنار
قاضی خندید و متوجه شد که لجبازی مرد بوده که پالتو وی را خراب کرده و مرد هیزم شکن بیگناه است