کد خبر:
497712
حکایت| گرمای مهربانی از طوفان خشم راهگشاتر است
باد و آفتاب بر سر قدرتنمایی رقابت کردند، اما در نهایت این مهربانی و ملایمت بود که پیروز شد.
روزی باد به آفتاب گفت: من از تو قویترم.
آفتاب گفت: چگونه؟
باد گفت: آن پیرمرد را میبینی که کتی بر تن دارد؟ شرط میبندم من زودتر از تو کتش را از تنش درمیآورم.
آفتاب در پشت ابر پنهان شد و باد بهصورت گردبادی هولناک شروع به وزیدن گرفت. هرچه باد شدیدتر میشد پیرمرد کت را محکمتر به خود میپیچید. سرانجام باد تسلیم شد.
آفتاب از پس ابر بیرون آمد و با ملایمت بر پیرمرد تبسم کرد. طولی نکشید که پیرمرد از گرما عرق کرد و پیشانیاش را پاک کرد و کت را از تنش درآورد.
در آن هنگام آفتاب به باد گفت: دوستی و محبت قویتر از خشم و اجبار است.