عشق گمشده، زندگی از هم پاشیده؛ ماجرای مردی که بین دو زن سرگردان ماند+یک ماجرای واقعی
مردی که پس از ۲۵ سال زندگی مشترک و داشتن سه فرزند، به دلیل شعلهور شدن عشق قدیمیاش، زندگی خود و خانوادهاش را به پرتگاه نابودی کشاند. .
25 سال از زندگی مشترک من و همسرم الهه می گذرد. ماحصل این ازدواج 3 دختر 23، 15 و 5 ساله است که متاسفانه دختر 5 ساله ام دارای عقب ماندگی ذهنی ـ حرکتی است.
قبل از ازدواج با همسرم ، با دختری که در همسایگی ما بود دوست بودم اسمش فریبا بود در آن زمان با هم قرار ازدواج گذاشته بودیم بود ولی به دلیل سخت گیری هوایی که دران دوره بود درباره ی دوستی دختر ـ پسر دیگر ، نتوانستم به صورت جدی در خانواده مطرح کنم و همزمان به پیشنهاد خانواده با همسرم عقد کردیم و این دوستی به فراموشی سپرده شد.
این آتش زیر خاکستر، 6 سال پیش دوباره شعله ور شد!!! یک روزدر کمال تعجب فریبا با من تماس گرفت و گفت تلفنت را با هزار ترفند پیدا کردم و قصدم جویا شدن از حالت بود. کتمان نمی کنم هم تعجب کردم و هم خوشحال شدم . از حال خودم و ازدواجم و ... به او گفتم و از او پرسیدم که تو چکار می کنی ؟ ازدواج کردی ؟ و او گفت که ازدواج نکرده است. راستش همان موقع در دلم احساس عجیبی داشتم که قابل وصف نیست .
از آشنایی مجدد خوشحال بودم و در دلم به عشق ناکام فکر می کردم و این مجوز را به خودم دادم که اشکالی ندارد به این مکالمه ها ادامه بدهم چون فقط در حد مکالمه تلفنی است و کاربدی نمیکنم که لازم باشد به همسرم بگویم بنابراین ، مکالمات همینطور از هفته ای یکبار به هفته ای چند بار و بعدا روزی یکبار و بعد به روزی چند بار ....ادامه دار شد ...
باز هم به همسرم چیزی نمی گفتم ولی تمام هوش و حواسم پیش فریبا بود . تا اینکه متوجه شدم همسرم باردار است . کم کم مکالمات تلفنی به دیدارهای روزانه کشیده شد . فریبا کارمند بیمه بود و خانه و ماشین داشت و تنها زندگی می کرد بنابراین راه برای دیدارها باز شد و در یکی از این دیدارها اوابراز عشق کرد و من هم که همین حس را نسبت به او داشتم حس درونیم را به او گفتم و با هم محرم شدیم . در این زمان چون همسرم باردار بود من تمام نیازهایم را با فریبا رفع می کردم تا اینکه همسرم متوجه شد و در ماه پنجم بارداری اش کارش به بیمارستان کشید .
من به فریبا گفتم که همسرم متوجه شده و رابطه را قطع کنیم ولی او پیشنهاد داد که به همسرت بگو که قطع رابطه کردی ولی در اصل باز هم با هم باشیم . من هم پذیرفتم و باز هم به همسرم الهه دروغ گفتم ...ولی همسرم حالش بد بود تا اینکه دخترمان به دنیا آمد و متوجه شدیم او دچار عقب ماندگی است ...دنیا روی سرم خراب شد همسرم مرا مقصر می دانست واوضاع خیلی بد بود ولی مثل همیشه در کنار فریبا آرام می شدم و او به من اطمینان می داد که مقصر نیستم ، درست همانی که می خواستم بشنوم .....
این رویه ادامه داشت و هر ازگاهی همسرم متوجه می شد و مچم را می گرفت و من ظاهرا کات می کردم ولی باز با هم بودیم . تا اینکه من از وضعیت بد همسرم و دختر بیمارم تحت تاثیر قرار گرفتم مخصوصا همسرم که کلافه بود و روزی ده بار مرا مقصر مشکل دخترمان میدانست . چند ماه پیش به فریبا گفتم دیگر نمی توانم ادامه بدهم و می خواهم عقد موقتمان را باطل کنم که با عکس العمل شدید او روبه رو شدم ولی من توجه نکردم و از او دوری می کردم ، فریبا همسرم را مقصر این جدایی می دانست و تهدید می کرد اگر قطع رابطه کنم به همسر و خانواده ات خواهم گفت که در این مدت هیچوقت بامن قطع رابطه نکرده بودی . من تهدیدش را جدی نگرفتم و آنچه نباید اتفاق افتاد ... فریبا به خانه ما آمد و با همسرم در نبود من درگیر شد و متاسفانه تمام خانواده ام هم با خبر شدند و آبروی من رفت... همسرم در این مدت خیلی حال بدی دارد و تقاضای طلاق کرده ولی من نمیتوانم این همه ظلمی که به او کردهام را نادیده بگیرم و میخواهم فرصت جبران بدهد ...هرچند بعضی خطاها تاوان سختی دارد و شاید نتوان جبران کرد .هروقت نگاه نگران دختر بیمارم ، وقتی مادرش گریه می کند را می بینم از خودم بیزار می شوم ....
نگاه کارشناسی
زینب قانع کارشناس ارشد روانشناسی
مراجع به دلیل تک پسر بودن وابستگی زیادی به خانواده داشته و به همین دلیل نتوانسته به تمایزیافتگی عاطفی در خصوص ازدواج برسد . وی توانایی ابراز بیان و ابراز مخالفت نداشته و بنابراین مهارت کافی برای نه گفتن را نیز نداشته است که در مراحل مختلف زندگی مشکلات عدیده ای را برایش رقم زده است. وبه ازدواجی تن داده که خواست خودش نبوده و همین ازدواج اجباری زمینه را برای خیانت فعلی مهیا نموده است .