میترا یک ماه بعد از عقد فهمید با یک زن ارتباط دارم و !!!
به پوچی رسیدهام. شاید باور نکنید گاهی به آینه خیره میشوم و با خودم حرف میزنم؛ اما خجالت میکشم به چشمانم نگاه کنم.
این احساس پوچی ناامیدی مرا به نقطه کور در زندگیام رسانده بود. میخواستم خیلی جدی به زندگیام پایان بدهم.
خدا خیرش بدهد مستاجرمان را، او کمکم کرد تا به اشتباهاتم پی ببرم. امروز هم مرا به مرکز مشاوره آرامش پلیس آورده و وقت مشاوره دارم. من پسر آرام و سربه راهی بودم. با دختر یکی از اقوام ازدواج کردم و برنامههای زیادی برای آیندهام داشتم. از وقتی نمازم را ترک کردم، قلبم سیاه شد.
راستش را بخواهید همسرم در دوران عقد اصرار داشت یک گوشی تلفن همراه هوشمند بخرم. او حرفش را به کرسی نشاند و خودش مرا وارد فضای مجازی کرد. در مدت کوتاهی به تمام سوراخ سمبههای فضای مجازی سرک کشیدم و متاسفانه آن قدر پیش رفتم که اسیر هوا وهوسهای شیطانی شدم.
من با زنی ارتباط برقرار کردم. تعهدات زناشویی را زیر پا گذاشتم. نامزدم یک ماه بعد از عقد متوجه شد و میخواست مرا سر عقل بیاورد. قول دادم دست از پا خطا نکنم؛ اما دوباره اسیر شیطان شدم. طلاق گرفت و دنبال سرنوشت خودش رفت. این شکست عاطفی و نگاه تحقیرآمیز دیگران سبب شد اعتماد به نفسم را از دست بدهم. در فساد غوطهور شده بودم. روزی که خبر آوردند همسرم ازدواج کرده، دنیا روی سرم خراب شد و نزدیک بود با آن تصمیم احمقانه کار دست خودم بدهم.
هیچچیز مثل پاکی و نجابت برای یک مرد با ارزش نیست. من به راه خطا رفتم و هستی و آبرویم را از کف دادم. زنم را خیلی دوست داشتم؛ ولی...!