گفتگو با مژده لواسانی
در فرودگاه برلین به من گفتند که چادرت را بردار!
بعد از حوادث تروریستی آلمان، در فرودگاه برلین به من گفتند که چادرت را بردار مسألهای که مردم با آن مشکل دارند شوآف است آبرو چیزی است که سخت به دست میآید و خیلی تلخ از دست میرود
پاییز از آن فصلهایی است که موافقان و مخالفان خودش را دارد؛ عدهای همچنان بر این باورند که «پادشاه فصلهاست» و عده دیگری که دچار افسردگی فصلی میشوند، ترجیح میدهند فصل دیگری را به فراخور احوالات درونی یا ماه تولدشان انتخاب کنند.
یکی از پاییزیترین و پاییزدوستترین افراد اطراف ما مژده لواسانی، است. متولد پاییز است و حتی یکی از فصلهای کتابش را به پاییز اختصاص داده که در یکی از همین روزهای پاییزی چاپ دوم کتابش روانه بازار شده است.
به رادیو علقه خاصی دارد، در این مدیوم بود که استعدادش را به منصه ظهور گذاشت، به تلویزیون رفت، بازی کرد و بعد بازی نکرد و به اجرا پرداخت.
شاید مژده لواسانی را خیلیها با پوششاش به یاد بیاورند که یکی از خطوط قرمز او است یا با لبخندهایش که در گفتوگو، روایتی که در ادامه میآید به ماجرایی که درباره هر دوی این موضوعات برایش در سفرها و موقعیت بازیگریاش پیش آمده است، میپردازد.
خیلی از ما در کودکی دورترین جایی که پدر و مادرمان میفرستادند کوچه یا کلاسهای آموزشی بود، اما شما وارد صداوسیما شدید. در خانواده مرفه و خاصی بودید؟
نه. خیلی اتفاقی این ماجرا پیش آمد و بعد پاگیر شدم.
ماجرا را برایمان تعریف میکنید؟
یک روز به برنامه «سلام کوچولو» رفتم و بعد مهمان برنامه شدم.
علاقهمندی خاصی هم از طرف شما بود؟
بله، البته من در آن زمان خیلی بچه بودم، ولی بعدتر این علاقهمندی زیاد شد.
اما بعد از این مجموعه فعالیتها در صداوسیما در دوران جوانی وارد دانشکده حقوق شدید. علاقهمندیتان کمتر شده بود یا اینکه نیازی به آموزش در این زمینه احساس نمیکردید؟
بحث اجرا در رادیو و تلویزیون مسألهای بود که من به صورت تخصصی از کودکی درحال آموختن آن بودم. دورههای تخصصی بسیاری را در رادیو گذراندیم و استادهای خیلی خوب و مهمی را از همان دوران کودکی و نوجوانی داشتم که در آموزش معاونت صدا، دورههایی را میگذراندیم و رتبهبندی ما نیز براساس همین دورهها و کارگاهها بود. به نظرم آنچه ما در رادیو آموختیم در دوره طلایی رادیو بود و از این جهت من خیلی خوشبخت بودم که این اتفاق افتاد. این دورهها بهترین شکل ممکن آموزش بود و از این آکادمیکتر در حوزه رسانه اتفاق نمیافتاد.
پس به همین دلیل به سمت رشته دیگری رفتید تا چیز دیگری هم بیاموزید؟
بله. حقوق، هم علاقه شخصیام بود و هم به خاطر پدرم که در این رشته تحصیل کرده بود.
بعد از فارغالتحصیلی این رشته را به صورت جدی دنبال نکردید؟
الان یکی از دغدغهها و برنامههای زندگیام برای دوسال آینده، حرفهای دنبال کردن رشته حقوق است تا کار در رسانه.
ماجرای بازی چگونه برایتان پیش آمد؟
یکسری تجربهها کوتاه در دوره کودکی داشتم. ٨سالم بود که در یک کار کودک بازی کردم؛ یک اپیزود از سریال «فردا دیر است» حسن فتحی بود و بعد یکسری کارهای دیگر که اینها منجر به کار خیلی حرفهایتر در سریال «خبرنگار» شد که به همراه حسین مهری و عباس غزالی در نقش خبرنگار نوجوانی بودم. حسین مهری و عباس غزالی این حرفه را جدی دنبال کردند و الان هرکدامشان جزو بهترینها در سطح خودشان هستند. من از همان دوره تصمیم به اجرا گرفتم و مسیرم را تغییر دادم، چون میدانستم که این آخرین باری است که بازی میکنم.
چرا؟
چون بعد از این سریال کارهای زیادی به من پیشنهاد شد که چون نوجوان بودم، میتوانستم نقش یک نوجوان را بازی کنم، ولی پوشش من چادر بود و همان موقع هم به آقای حسنزاده گفتم که من با چادر بازی میکنم و ایشان هم خیلی استقبال کردند، ولی این شرایط طبیعتا در همه سریالها اتفاق نمیافتد، به همین علت کلا کنار گذاشتم و به اجرا پرداختم.
بیشتر به خاطر علاقه به اجرا بود یا اجبار از سر اهمیتی که به پوششتان میدادید؟
از بچگی در رادیو اجرا میکردم و به واقع اصالت ماجرا همیشه با اجرا بود. گاهی خیلی محدود بازی میکردم، بنابراین هم به علت علاقه شخصیام و هم تخصصم در رادیو بود و این حوزه را بیشتر میشناختم.
فعالیت و ارتباطتان با مخاطبان در فضای مجازی هم خوب است که در این میان عکسهایی از سفرهایتان نیز منتشر میکنید. گویا میانهتان با سفرکردن خیلی خوب است؟
بله، خیلی. من خیلی آدم سفریای هستم و شاید همین سفرهای زیاد من در ایران و خارج از کشور باعث شده جهانبینی گستردهتری در زندگیام داشته باشم. شاید همین میزان از سفرهاست که مرا آدم سازگارتری کرده است. دیدن آدمها، شرایط و اندیشههای مختلف باعث شده در مقابل تفاوتها بیشتر تاب بیاورم. خیلیها در اینستاگرام به من میگویند: با همین اعتقادات و چارچوبی که داری اما دایره ارتباطاتت با آدمهای مختلف در سطوح متفاوت وسیع است. فکر میکنم سفر خیلی به این بخش از زندگیام کمک کرده است.
به سفر به چشم یک هدف نگاه میکنید یا مفری برای تمدد اعصاب؟
بستگی دارد. هر دویش را تجربه کردهام. گاهی اوقات واقعا رفتهام که بعد از یک دوره سخت و فشرده کاری فقط مقداری آرامش بگیرم و برگردم و گاهی اوقات ماجراجویانه و برای کشف تجربههای تازه در نقاط مختلف دنیا به سفر رفتهام، اما چیزی که برایم مهم جلوه میکند این است که سفر را هیچوقت سخت ندیدهام و همیشه آن را ساده برگزار کردهام.
نگران نیستید که سفر رفتنتان را به خاطر طبقه مرفه بودنتان تلقی کنند؟
خیلی بیشتر از اینکه ناراحت شوم دیگران فکر کنند لابد پولدار است که میتواند به سفر برود، بیشتر دوست دارم آدم باتجربهتر و دنیادیدهتری باشم. یک جمله معروفی هست که گویندهاش را نمیدانم اما به آن اعتقاد دارم، میگوید: «ترجیح میدهم به جای آنکه وسایل بیشتری داشته باشم در خانه، تعداد مهر پاسپورتم بیشتر باشد.» واقعا فکر میکنم زندگی یک دودو تا چهار تاست. ممکن است از خیلی چیزهای دیگر برای سفر رفتن صرفنظر کنم تا یک هفته سفر بروم اما یک دوست دیگر همان هزینه را صرف خریدن یک انگشتر گرانقیمت کند که البته من هرگز این کار را نمیکنم.
تقسیمکردن این سفرها با دیگران در فضای مجازی، حاشیهای برایتان ایجاد نکرده است؟
چرا. اساسا در سفر مجبورم کامنتهای مربوط به پستهای سفر را ببندم، چون مثلا از همان سالهایی که اینستاگرام آمد و من عکس سفرهای خارجیام را میگذاشتم با سه گروه مواجه بودم؛ یک گروه میگفتند که چرا با این پوشش به آنجا رفتهای؟ گروه دیگر میگفتند که چرا رفتی و چرا باید به سفر بروی؟ و گروه سوم قضاوت میکردند که با پول چه کسی رفتهای؟ بنابراین حرفها یعنی اصل ماجرا برای کسی مهم نبود. به خاطر همین یکبار کپشنی را نوشته بودم که دوستان عزیز مردم اینجا -که فکر میکنم هلند بود- با حجابم مشکلی ندارند، امیدوارم شما هم با حجابم مشکلی نداشته باشید. مردم اینجا به من این حق انتخاب را دادهاند و اگر شما هم به من این حق انتخاب را بدهید، ممنون میشوم. این حرفها هست حالا هرچقدر هم بگوییم که نه تلویزیون ما را فرستاده و نه پول تلویزیون است.
به نظرتان برای جلوگیری از دامنزدن به حاشیهها و آسایش خودتان بهتر نیست این مسائل را منتشر نکنید؟
صفحه اینستاگرام یک صفحه شخصی است و البته من خیلی هم کم پست میگذارم و رعایت میکنم.
یعنی به چشم یک دفتر خاطرات به آن نگاه میکنید؟
بله. من دوست دارم اتفاقاتی که برایم میافتد و خاطرهانگیز بوده را ثبت کنم.
در خلال این سفرها پیش آمده است که ماجراهای جالبی برایتان رخ دهد؟
خیلی زیاد. یکی از بانمکترین آنها مربوط به فرودگاه رم است که به همراه دوستی که ایتالیایی بلد بود درحال تردد در آنجا بودیم. من با همین پوششم بودم که دو خواهر روحانی از پشت سر ما میآمدند و با هم حرف میزدند. دوستم خندهاش گرفت، پرسیدم چه شد؟ گفت: اینها در مورد تو صحبت میکنند. پرسیدم چه میگویند؟ گفت: میگویند، این هم خواهر روحانی است. لباسش فرق دارد؟ لباسش مدل جدید است؟ چون آنها هم دقیقا چنین لباسی را میپوشند. من هم خوشم آمد، برگشتم لبخند زدم و اینها آنقدر ذوق کردند که آمدند و مرا بغل کردند. نه من ایتالیایی بلد بودم و نه آنها انگلیسی اما آنقدر چهرههای مثبتی بودند که من این عکس را چهارسال پیش در اینستاگرامم منتشر کردم، خیلی عکس جالبی است. با دوستم ایتالیایی صحبت کردند و دوستم برایشان توضیح داد که ما مسلمانیم و این پوشش ما است و بعد در خلال اینها حضرت زهرا(س) را میشناختند. من میگفتم و دوستم ترجمه میکرد و بعد عکس یادگاری گرفتیم و در آنجا فهمیدم که لبخند، زبان جهانی است و اینقدر این لبخند گاهی اوقات درست ترجمه میشود که به نظرم در آن ثانیه ارتباط خوبی برقرار شد. از این ماجراها خیلی داشتم.
واکنشها عموما در طی این سالها مثبت بوده و مشکلی برایتان پیش نیامده است؟
بله، همیشه. مردم کاری ندارند و فقط یکبار برایم مشکلی پیش آمد که آن هم بعد از حوادث تروریستی در آلمان بود. در فرودگاه برلین به من گفتند که چادرت را بردار و بعد از گیت رد شو. گفتم: من با چادر هستم و شما میتوانید مرا بازرسی کنید. یک مقدار حساس شدند، ولی کامل گشتند و رد شدیم، اما در شهرهای مختلف هیچ برخورد بدی از آدمهایی که در تردد و معاشرت با ما بودند، نداشتم.
و فقط آن یک مورد بود که شما را آزرده کرد؟
بله. من به آنها حق میدهم، چون بعد از ماجرای تروریستی بود و آنها ترس و دلهره داشتند. فکر میکنم در آنجا پذیرفته شده است که اساسا کار کسی به کسی مربوط نیست، چیزی که ما هنوز در فرهنگمان به آن نرسیدهایم. ما کار دیگران برایمان مهم است و حتما باید در مورد آنها حکم صادر کنیم.
بعد از مدتها به این اتفاقات و قضاوتها عادت کردهاید یا هنوز شما را آزرده میکند؟
در ایران؟
بله.
عادت کردهام و خیلیها هم بعد از این سالها پذیرفتهاند و خوشبینانهتر به این قضیه نگاه میکنند. نکتهای وجود دارد و من هم به آن خیلی معتقدم این است که به قول آقای مدیری: توضیحدادن نشانه ضعف است. اینکه هر لحظه بایستیم، خودمان و کارهایمان را اثبات کنیم، خیلی دور از شجاعت و واقعا نشانه ضعف است. به قول آقای مدیری هرچه بیشتر توضیح دهی، ضعیفتری. من همینم و اگر قرار باشد خودم را توضیح دهم، باید به پروردگارم توضیح دهم.
ماجرای فرودگاه برلین را برای نخستینبار بود که گفتید و جای دیگری به آن اشاره نکرده بودید؟
بله.
این اتفاق دقیقا مربوط به چه زمانی است؟
اردیبهشت امسال.
شاید اگر زودتر این مسأله را رسانهای میکردید بیشتر به نفعتان بود و قضاوتها در مورد شما شکل صحیحتری میگرفت.
وقتی همان موقع هم به کسی که دوست من و خبرنگار است، به صورت درددل این مسأله را گفتم، گفت: رسانهاش کن. گفتم: اصلا چنین کاری را نمیکنم و هیچ پستی هم درباره آن نمیگذارم. مگر زندگی همهاش نیاز به شوآف دارد؟ ما داریم زندگی میکنیم و مسألهای که مردم با آن مشکل دارند همین شوآفهاست. دوست خبرنگارم خیلی اصرار داشت که این مسأله را مطرح کنیم و الان هم اشارهای به سفر و اینها نمیشد نمیگفتم.
شما دست به قلم هم هستید و امسال نخستین مجموعه شعرتان منتشر شد. از آنجایی که سفرباز هم هستید، تصمیمی برای نوشتن سفرنامههایتان ندارید؟
خیلی دوست دارم و خیلی هم نوشتم. نمیدانم چقدرش را میشود منتشر کرد و قابلیت انتشار دارد، چون خیلی فضای شخصی است، اما به آن فکر کردهام. خیلی دوست دارم اینها را در اینستاگرام بگذارم، اما قضاوتشدن باعث میشود این کار را نکنم. خیلی دوست داشتم وقتی سفر میروم مجموعه پستهای سفرنامهای باشد، اما نمیشود.
کاراکتر شما مجموعهای از اجرا، بازیگری، نوشتن، سفرباز و فیلمبینی است. اگر بخواهید با یکی از اینها خودتان را معرفی کنید، به کدام ویژگیتان اشاره میکنید؟
مجموعهای از همه اینها هستم و نمیتوانم انتخاب کنم، چون یک وقتهایی، یک بُعد آن پررنگتر است و بر دیگری میچربد.
سوالم را به گونه دیگری مطرح میکنم. اگر بخواهید از بین اینها یکی را انتخاب کنید، کدام یکی را برمیگزینید؟
قطعا نوشتن.
و اگر بخواهید از بین علاقهمندیهایتان یکی را بیرون بگذارید و بقیه را داشته باشید، کدام را حذف میکنید؟
واقعا نمیتوانم، چون همه اینها بخش مهمی از زندگیام هستند و خطزدن یکی از آنها مثل این است که بخواهی یکی از اعضای بدنت را کنار بگذاری، انتخابش خیلی سخت است.
بزرگترین ترستان چیست؟
از دست دادن. خیلی از، از دستدادن میترسم. از دستدادن کسی یا چیزی ولی مهمترینش از دست دادن عزیزانم است. با توجه به اینکه تکفرزند هستم خیلی از این مسأله میترسم.
پس با این اوصاف باید از آن دسته افرادی باشید با به انتها رسیدن یک چیز و در آستانه تمامشدنش دلتنگی سراغتان میآید، خواه یک سریالی که تماشا میکنید باشد و خواه اتمام یک پروژهای که جزیی از آن هستید.
خیلی زیاد. از یک برنامه تلویزیونی که تمام میشود، دلتنگش میشوم تا یک کار گروهی رفاقتی. ١٠ روز جشنواره فیلم فجر که تمام میشود، عمیقا دلتنگ دوستان و آن فضا میشوم. اصلا با پایان هرچیزی دلتنگش میشوم.
اگر بار دیگر به دنیا میآمدید چه کاری را انجام میدادید که انجام ندادهاید؟
اگر این سوال قائم بر این باشد که با همین شناخت و تجربه دوباره به دنیا بیایم، مسیر زندگیام کاملا فرق میکند و ممکن است جای دیگری باشم.
مثل؟
اصلا شاید یک زندگی دیگر. یک زندگی آرام بیدغدغه دور از رسانه.
یعنی دور از شهرت؟
دور از همه فضاهایی که زندگی شخصی را تحتالشعاع قرار میدهد.
این فضایی که الان در آن هستید اذیتتان میکند؟
بحث اذیت نیست. بحث این است که اگر در این فضاها نبودم، انتخابهای دیگری داشتم و با هرکدام از انتخابها جای دیگری بودم و احتمالا اگر بار دیگر به دنیا میآمدم، آنجای دیگر بودم.
در جامعه کنونی ما و فراگیرشدن شبکههای اجتماعی، بعضیها دست به هرکاری میزنند تا شهرتی به دست بیاورند، اما شما از آن گریزان شدهاید.
من ذاتا آدم اهل رسیدن به شهرت به هر قیمت، هر حاشیه و کاری نیستم. این مسأله را حداقل رویه زندگیام در این سالها نشان داده است. من نه آدم تیتر جنجالیای هستم و نه مصاحبه حاشیهای، همیشه دلم میخواست در یک حاشیه امن معتبری کارم را انجام دهم و با کارم حرف بزنم. بارها با من برای مصاحبه در مورد اجرایم تماس میگیرند و من میگویم: زمانی مصاحبه میکنم که برنامه جدیدی داشته باشم. الان بشینیم درباره همکاران دیگرمان حرف بزنیم؟ واقعا یعنی چی؟ اصلا این مسأله را نمیفهمم که بعدا از آن تیتر درمیآید که نظر فلانی در مورد فلانی. اصلا برای چه در مورد همه چیز نظر میدهیم؟ چقدر نظر ما به واقع مهم است؟ اینکه صبح تا شب، شبکههای اجتماعی شده است که فلانی در مورد فلانی این حرف را زد. واقعا چه اهمیتی دارد جز مطرح شدن پر از حاشیه بیشتر؟
خواسته قلبی این روزهایتان با شرایطی که در آن هستید در تضاد نیست؟
بههرحال این چیزی است که من در آن زندگی میکنم. این مسأله برای من آرزویی است که اگر بار دیگر به دنیا میآمدم، اما الحمدلله از شرایطی که در آن هستم، راضیام.
اگر بار دیگر به دنیا میآمدید چه کاری را انجام نمیدادید؟
چندتا کار شخصی را انجام نمیدادم.
طبیعتا در مورد مسائل شخصی نمیتوانیم صحبت کنیم، ولی اگر بخواهید به موارد حرفهایتان اشاره کنید، چه کاری را انجام نمیدادید؟
مثلا چند تا برنامه را در تلویزیون اجرا نمیکردم.
تأثیرگذارترین آدم زندگیتان چه کسی بوده است؟
واقعا نمیتوانم بگویم که در زندگیام همهجوره تحتتأثیر ایشان زندگی و رفتار میکنم، اما امام حسین(ع) همیشه برایم یک جایی است که خیلی زندگی مرا تحتالشعاع قرار داده است، همه بخشهای زندگیاش یعنی از عاشقانه زیستن، شهادت، ایمان، اعتقاد و همه چیزش. اگر بخواهم بگویم که یک نفر در همه جای زندگی من حضور و نقش پررنگی دارد، حتما امام حسین(ع) است.
چه کار هنریای بوده که دوست داشتید شما سازندهاش باشید؟
من هر غزل خوبی که میخوانم غبطه میخورم و دوست داشتم خودم آن را بگویم. هر غزلی که از منزوی، بهمنی و عقبتر هر غزلی که از سعدی میخوانم، این حس را دارم که ای کاش این غزل را من میسرودم.
تلخترین لحظه زندگیتان چه زمانی بوده است؟
تلخترین نمیشود گفت. خیلی از ماها لحظات تلخ و شکستهایی در کار و زندگیمان داریم که خیلی تلخ بوده است. الان مورد خاصی را نمیتوانم بگویم.
و شیرینترین لحظه؟
شیرینترینهایش در کارم بوده است. یکی نخستین سالی که تجربه اجرای زنده در کربلا را داشتم. نخستین باری که یک مجری زن از کربلا به صورت زنده اجرا میکند برایم خیلی شیرین بود. تجربه امسال «سه ستاره» برایم خیلی شیرین بود. بههرحال اینکه مردم لطف کردند و رأی دادند و انتخاب شدم، تجربه شیرینی در کارم بود.
ارزشمندترین چیزی که یک انسان میتواند در زندگیاش به دست بیاورد از نظر شما چیست؟
آبرو. واقعا آبرو. آدمی که آبرومند باشد، آدم ارزشمندی است و چیزی است که سخت به دست میآید و خیلی تلخ از دست میرود.
تعریفتان از مرگ چیست؟
خیلی دور خیلی نزدیک. خیلی به مرگ فکر میکنم و حال خوف و رجایی نسبت به آن دارم. نه میتوانم بگویم میترسم، چون هرگز نترسیدهام و نه میتوانم بگویم با آغوش باز به استقبالش میروم. به استقبالش نمیروم، چون زندگیکردن را خیلی دوست دارم و ازش نمیترسم، چون به همان نسبت فکر میکنم به آن اعتقاد دارم. چیز ترسناکی نیست و یک حقیقتی است که باید با آن کنار بیایم.
کارهای انجام ندادهای دارید که ممکن است حسرت انجامندادن آنها را بخورید و به همین علت به استقبال مرگ نمیروید؟
اصلا کارهای انجامنشده، هدفها و آرزوهایم است که آن خوف را برایم میآورد که اگر بمیرم این کارها چه میشود. همیشه به خدا گفتهام تا زمانی باشم که بتوانم با آبرو و عزت درواقع به کارهایی که دارم برسم.
میتوانید به آنها اشاره کنید؟
خیلی چیزها. مثلا فضای کاملا خانوادگی من خیلی از آرزوهای پدر و مادرهاست که باید محقق شود و من باید آن را محقق کنم، چون تنها فرزندشان هستم. من اینقدر درگیر سرشلوغیهای خودم بودم که این اتفاق نیفتاده است.
شما متولد پاییز هستید، یک فصل از کتابتان درباره پاییز و الان هم فصل پاییز است، این روزها چگونه میگذرد و چه حسی دارید؟
این ماه، ماه من است دیگر. خیلی خوب میگذرد. آبان عجیبی را شروع کردم و اول آبان مراسم رونمایی و جشن امضای چاپ دوم کتابم و خیلی خاطره دلچسبی بود، چون استادهایی مثل عبدالملکیان، ضابطیان، حامد عسکری، علیرضا بدیع، امید صباغنو و همه شاعرانی که حضور داشتند خیلی شب دلانگیزی را رقم زدند و باعث شد که آبان خیلی خاطرهانگیزتری را تجربه کنم.