میهمانی شوم برای دختر دانشجوی شهرستانی در خانه خلوت
در تلگرام به دنبال دختران دانشجو و ساده ای بود که تازه با فضای مجازی آشنا شده بودند.
وقتی با خوشحالی گوشی تلفن هوشمند خرید و تلگرام را روی آن نصب کرد، نمیدانست چه سرنوشت شومی برای خود رقم زده است؛ سرنوشتی تلخ که جبرانش خیلی سخت است. ناخواسته و عاشقانه وارد بازیای شد که در آن آبرو و پساندازش را باخت. هنوز باورش نمیشود حرفهای پارسا دروغ بوده و فقط به دنبال فریبش بوده است. چند بار تصمیم گرفت برای رهایی از تهدیدهای پسر شیطان Evil صفت خودکشی کند، اما دوستانش فهمیدند و مانع او شدند.
سرانجام تصمیم خود را گرفت و برای شکایت به پلیس Police مراجعه کرد. لیلا وقتی مقابل افسر تحقیق نشست در شکایتش گفت: دانشجو هستم و از یکی از شهرستانهای اطراف به اینجا آمدهام. در خوابگاه زندگی میکنم و پدرو مادر بیچاره و سادهدل من فکر میکنند دخترشان را برای تحصیل فرستادند، ولی خبر ندارند چه گندی زدهام و مطمئنم اگر بفهمند سکته خواهند کرد.
دختر سر به راهی بودم و کاری به کسی نداشتم و سرم توی درس و کتاب بود. چند هم اتاقی هم داشتم که سر و گوششان میجنبید. خیلی در گوشم خواندند که چرا تو اینقدر پاستوریزه بوده و عضو هیچ شبکهای نیستی! اوایل زیر بار نرفتم. حتی خواستم اتاقم را عوض کنم ولی چون وسط سال بود هیچ کس حاضر نشد جایش را با من عوض کند.
بالاخره این دوستان نااهل پیروز شدند و مرا تسلیم کردند. شاید یکی از دلایلی که زیر بار حرفشان رفتم این بود که دیگر از متلکهای آنها خسته شده بودم. این بود که یک گوشی هوشمند خریدم. خرید گوشی همانا و شروع بدبختیام همان. کارم صبح تاشب شده بود وبگردی در سایتهای مختلف تا این که در یکی از شبکههای اجتماعی با پارسا آشنا شدم. او خودش را اهل یکی از استانهای غربی کشور معرفی کرد.
لیلا به اینجای داستان زندگیاش که رسید، مکث کوتاهی کرد و ادامه داد: بعد از آشنایی کمکم صحبتهایش رنگ احساسی و عاشقانه به خود گرفت. او ادعا میکرد که نه یک دل، بلکه صد دل عاشقم شده و این احساس دوطرفه بود. تحمل این که روزی او را از دست بدهم نداشتم. یک روز پارسا ازمن خواست بهانهای جور کنم و به دیدنش بروم، من هم بدون اطلاع والدینم به سمت شهر او راه افتادم فقط یکی از دوستانم را در جریان گذاشتم. پارسا در ترمینال منتظرم بود. از دیدنش احساس خوبی داشتم. او از من خواست همراهش به جشن تولد یکی از دوستانش بروم و قول داد که اتفاقی نمیافتد.
وقتی به آنجا رسیدیم. آن طور که فکر میکردم نبود. عدهای دختر و پسر با سرو وضع نامناسب در حال رقص و پایکوبی بودند. پارسا مرا به آنها معرفی کرد و گفت برای استراحت به اتاق بروم. او با رویی باز خیلی تحویلم گرفت و شربتی برایم آورد. خوردن شربت همانا و... وقتی به خودم آمدم فهمیدم ساعتها خواب بودم. فکر میکردم ماجرای شربت و بیهوشی فقط برای داستانهاست. از پارسا خبری نبود. احساس بدی به من دست داد. هر چه تماس میگرفتم جواب نمیداد تا این که برایم یک فیلم ارسال کرد و سپس جملهای که وقتی شنیدم دنیا روی سرم خراب شد.
آن فرد شیاد و کلاهبردار که خود را عاشق دلباختهام معرفی کرده بود فقط کلاهبرداری هزار چهره بود. او از صحنه آزار و اذیتم فیلم گرفته بود. در پیامی که برایم فرستاده بود تأکید کرده بود اگر مبلغ پنج میلیون تومان برایش واریز نکنم آن فیلم را در شبکههای اجتماعی مختلف منتشر میکند. مثل دیوانهها شده بودم. خودم را به درو دیوار میزدم. نمیدانستم باید چه کنم و چه خاکی بر سرم بریزم. اگر پدر و مادرم موضوع را میفهمیدند باید چه میکردم و برای آبروی بر باد رفته چه توجیهی داشتم. هر طور بود مبلغ درخواستی را تهیه کردم ولی کاش به همان یکبار ختم میشد. این شیطان دوباره از من اخاذی میکرد و به خرجش هم نمیرفت که هیچ پولی در بساط ندارم. چند بار تصمیم گرفتم خودکشی کنم که دوستانم مانعم شدند.
پس از شکایت دختر جوان ماموران پلیس وارد عمل شده و رسیدگی به آن را در دستور کار قرار دادند. بررسیهای پلیسی نشان داد حرفهای لیلا صحت دارد و او ناخواسته در دام یک باند حرفهای اخاذی گرفتار شده است. سرانجام اعضای این باند شناسایی و دستگیر شدند.
تحقیقات از اعضای این باند نشان داد لیلا تنها قربانی آنها نبوده است. متهمان با پرسهزنی در شبکههای اجتماعی دختران جوان را شناسایی کرده و به بهانه دوستی یا ازدواج آنها را فریب میدادند. متهمان بیشتر طعمههای خود را از میان دختران دانشجویی که در خوابگاه زندگی میکردند شناسایی میکردند و با چربزبانی آنها را خام خود میکردند.