من همانند همیشه همسرم را عامل بروز این حوادث تلخ می دانم تا این که ...
از شدت نگرانی، روح و روانم به هم ریخته بود در خانه پدرم بودم که فهمیدم پسر 12 ساله ام گم شده است هیچ کس نمی تواند بفهمد در آن لحظات چه بر من گذشت زندگی ما در آستانه آشفتگی قرار داشت و گم شدن پسرم بر این آشفتگی دامن زد. من همانند همیشه همسرم را عامل بروز این حوادث تلخ می دانم تا این که ...
زن جوان در حالی که پسرش را به آغوش می کشید و چون ابر بهاری اشک می ریخت درباره ماجرای فرار پسر 12 ساله اش به کارشناس اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: 14 سال از ازدواجم با «سعید» می گذرد اما او در طول این مدت هیچ گاه مهارت های ارتباط با فرزندش را نیاموخت و همواره حرف هایش را از موضع قدرت به کرسی می نشاند. تصور او بر این بود که اگر پسرش از او حساب نبرد دیگر نمی تواند او را تربیت کند. به همین خاطر همیشه کتک زدن را عامل اصلی برای تربیت فرزندش می دانست. اگر روزی «داریوش» پول توجیبی از پدرش می خواست تا حداقل در مدرسه خوراکی برای خودش بخرد، همسرم نه تنها مبلغ بسیار اندکی به او می داد بلکه باید داریوش به طور کامل برای پدرش توضیح می داد که مبلغ قبلی را برای خرید چه چیزی هزینه کرده است و اگر او قانع نمی شد داریوش را به باد کتک می گرفت که چرا پولش را بی خودی هزینه کرده است.
این موضوعات در زندگی مرا بسیار رنج می داد به طوری که در نبود داریوش با همسرم به مشاجره می پرداختم و از او می خواستم رفتارش را با داریوش تغییر بدهد چرا که احساس می کردم گاهی پسرم در شرایطی قرار می گیرد که ناچار است همانند همکلاسی هایش از بوفه مدرسه خرید کند ولی گوش همسرم به این حرف ها بدهکار نبود و اعتقاد داشت که من پسرمان را پررو بار می آورم و او در آینده قدر پول هایش را نمی داند.
با وجود این، من همه تلاشم را به کار می بردم تا همسرم شیوه رفتار صحیح با فرزندش را بیاموزد ولی چند روز قبل باز هم چنین حادثه ای تکرار شد و همسرم داریوش را به خاطر خرید یک خوراکی 500 تومانی به باد کتک گرفت به طوری که پسرم مجروح شد دیگر تحمل را جایز ندانستم و از همسرم شکایت کردم چرا که احساس می کردم دیگر زندگی ام در آستانه فروپاشی قرار گرفته است و سعید قصد ندارد رفتارهای خشنش را تغییر بدهد.
بعد از این حادثه و با معرفی نامه کلانتری، پسرم را به پزشکی قانونی بردم و خودم نیز به حالت قهر منزلم را ترک کردم و به خانه پدرم رفتم اما نمی دانستم روح و روان پسرم در حدی آسیب دیده است که احتمال دارد شبانه از خانه فرار کند. نیمه شب وقتی همسرم تماس گرفت و از گم شدن داریوش باخبر شدم دیگر حال خودم را نفهمیدم و با هر جایی که ذهنم می رسید تماس می گرفتم ولی خبری از پسرم نبود چند ساعت بعد به کلانتری محله مان رفتیم و ماجرای گم شدن داریوش را اطلاع دادیم آن ها هم پرونده را به اداره آگاهی فرستادند تا این که دو روز بعد یکی از بستگانمان با من تماس گرفت و گفت داریوش به خانه آن ها آمده است ولی اصرار می کند به پدرش چیزی نگوییم. هراسان خودم را به آن جا رساندم و فهمیدم پسرم یک شب را در پارک گذارنده است و ...