کد خبر:
67602
از امتداد خودم میترسم
سپیده_ثابتیان
از امتداد خودم میترسم
از سیاه چاله درون چشمهایم
که ستارههای بختم
را میبلعد!
چه فرقی میکند؟
مادر
شب میلادم چند کهکشان را به نامم زده باشند
منی که آخرین خورشیدم
را به اولین غریبه بخشیدم
آشنایی میگفت:
از خودش پناه میآورد
به من!
شدهام کشور پناهندگان بیسیاره
زبانشان راهم نمیفهمم
درون ذهنشان
همیشه سیگاری روشن است
اتشی به سرزمین تنم
میزنند و دود میشوند
زمان مرگم چند شهاب سنگ
به زمین میافتد
نمیدانم!
آرزویی برآورده میشود یا نه!
گالیله هم شک داشت
این قرنها منجمان
ماهی را رصد میکنند
که اسمانش را بلعیده است!
سپیده_ثابتیان