به محل خلوت که رسیدیم زن جوان چاقو کشید و من تسلیم مینا شدم!
مرد جوان که سوار بر خودرویش بود وقتی دید زن و مرد جوانی کنار خیابان منتظر تاکسی هستند تا به بیمارستان بروند از روی دلسوزی آنها را سوار بر خودرویش کرد اما نمی دانست آنها قصد سرقت خودرویش را دارند.
مرد جوان که سوار بر خودرویش بود وقتی دید زن و مرد جوانی کنار خیابان منتظر تاکسی هستند تا به بیمارستان بروند از روی دلسوزی آنها را سوار بر خودرویش کرد اما نمی دانست آنها قصد سرقت خودرویش را دارند.
شوکه شده بودم. باور نمیکردم زن جوان و شوهر از خدا بیخبرش با مظلومنمایی چه بلایی سرم آوردهاند. کنار خیابان ویلان و سرگردان شده بودم که یک ماشین سواری ترمز زد. تصمیم گرفتم به خانه بروم و بعد موضوع را به پلیس اطلاع بدهم. سوار ماشین که شدم که ناخودآگاه به گریه افتادم. راننده با تعجب پرسید: «چه اتفاقی افتاده عموجان؟ سن و سالی از شما گذشته، چرا گریه میکنید؟» بغض دلتنگیام ترکید و برایش تعریف کردم چه ماجرایی اتفاق افتاده است.
او در حالی که با دقت به حرفهایم گوش میداد گفت: «زن و شوهری جوان کمی جلوتر با یک پراید با نیسانی تصادف کرده بودند. مشخصاتی که راننده ماشین میداد خیلی شبیه سارقان بود. خدا خیرش بدهد، بلافاصله دور زدیم و به محل تصادف رفتیم. از خوشحالی در پوست خودم نمیگنجیدم. ماشین من با نیسان تصادف کرده بود. اگر چه اثری از زن و شوهر جوان نبود. مأموران کلانتری ۳۰ و پلیس راهنمایی هم آمده بودند. موضوع را به آنها اطلاع دادم. من یک کارگر شهرداری هستم که تا حالا آزارم به مورچهای نرسیده است. به روزی حلال و حرام خیلی مقیدم و شاید برای همین ماشینم چند دقیقه بعد از سرقت پیدا شد. راستش را بخواهید کنار خیابان زن و شوهر جوانی را به عنوان مسافر سوار ماشین شخصیام کردم. آنها میگفتند میخواهند به بیمارستان رضوی بروند. قبول نکردم و گفتم که عجله دارم. اما با اصرار زن و شوهر جوان در رودربایستی قرار گرفتم. البته دلم نیز برایشان سوخت. به سمت مقصدشان تغییر مسیر دادم. اما در محلی خلوت، زن جوان که مرد همراهش او را مینا صدا می زد روی صندلی عقب و پشت سرم نشسته بود، چاقویی را درآورد.
او و شوهرش با تهدید از من خواستند توقف کنم. از ترس جانم پدال ترمز را فشار دادم. زن و شوهر دزد بودند و ماشینم را به سرقت بردند، اما کمی جلوتر با یک نیسان تصادف کردند. مشخصاتشان را به پلیس دادهام. امیدوارم هردویشان دستگیر شوند. من هم خدا را شکر میکنم که ماشینم پیدا شد. این تجربه خوبی بود تا با ماشین شخصی مسافرکشی نکنم. اصرار این زن و شوهر و پیشنهاد کرایه زیاد، خودش علتی بود تا مرا فریب بدهند و سرم کلاه بگذارند.