راز شوم نوعروس در خانه مادرشوهرش لو رفت / وقتی به مهمانی های شبانه می رفتم ..!
ماجرای اعتیادم را از خانواده شوهرم پنهان کرده ام چرا که نمی خواهم همسرم را از دست بدهم. او جوانی مهربان و زحمت کش است و من او را از صمیم قلب دوست دارم به همین خاطر از مدتی قبل قرص ترک اعتیاد مصرف می کردم اما وقتی در منزل مادر شوهرم قرص هایم تمام می شد و تهیه آن برایم امکان پذیر نبود به طور ناگهانی دچار تشنج می شدم و همه را نگران می کردم. این گونه بود که مادر شوهرم به کلانتری مراجعه کرده است تا راه چاره ای بیابد. . .
دختر 22 ساله ای که چند ماه قبل به عقد پسر جوانی درآمده است در حالی که عنوان می کرد« تصمیم داشتم ماجرای اعتیاد و مصرف قرص های مخدردار را برای همسرم بازگو کنم اما از عاقبت آن وحشت داشتم» به کارشناس اجتماعی کلانتری طبرسی جنوبی مشهد گفت: 7 ساله بودم که پدر و مادرم به بهانه نداشتن تفاهم و تنها به خاطر لجبازی با یکدیگر از هم جدا شدند و من و خواهر کوچک ترم بلاتکلیف ماندیم. پدرم برای آن که غرور خود را به مادرم اثبات کند ما را از او گرفت. مادرم نیز با این بهانه که پدرم هزینه های ما را پرداخت نمی کند به راحتی و بدون لحظه ای تأمل ما را رها کرد.
من و خواهرم در حالی نزد مادربزرگ پیرمان زندگی می کردیم که حتی بودن یک ساندویچ پنیر در کیف مدرسه برایمان به آرزو تبدیل شده بود. پدرم دست از لجبازی هایش برنداشت و برای آن که غرورخودش را به مادرم اثبات کند با زن جوان دیگری ازدواج کرد. در این شرایط بود که با مرگ مادربزرگم مجبور شدیم نزد پدرمان بازگردیم اما آن جا هم جز درگیری و سر و صدا چیز دیگری نبود.
زن پدرم اهل رفیق بازی بود و به مواد مخدر صنعتی اعتیاد داشت. او اجازه درس خواندن را به ما نداد و پدرم نیز هیچ گاه نمی پذیرفت که همسرش اعتیاد دارد. مدتی گذشت تا این که رفتار نامادری ام به طور ناگهانی تغییر کرد. او دیگر با من بسیار صمیمی شده و مرا با خود به مهمانی های دوستانش می برد و من از این شرایط خیلی راضی بودم اما زمانی به خود آمدم که دیگر به دختری معتاد و بی حجاب تبدیل شده بودم. در همین روزها بود که نامادری ام به خاطر انتقام از من که موضوع اعتیادش را به پدرم لو داده بودم، ماجرای اعتیادم را به پدرم گفته بود. آن روز پدرم با کمربند همه بدنم را کبود کرد و با اصرار او برای ترک اعتیاد اقدام کردم. در حالی که قرص های ترامادول و متادون مصرف می کردم «امیر» به خواستگاری ام آمد و مراسم عقدکنان ما برگزار شد. او وضع مالی خوبی نداشت و من هم فقط برای رهایی از وضعیتی که در آن قرار داشتم حاضر به ازدواج با او شدم اما آرام آرام علاقه عجیبی به امیر پیدا کردم چرا که او پسری مهربان و زحمت کش بود در حالی که ماجرای اعتیادم را پنهان کرده بودم همسرم از من می خواست تا شب هایی را که سر کار است من نزد مادرش بمانم. در این شرایط وقتی قرص هایم تمام می شد ناخواسته دچار تشنج می شدم. این وضعیت مادرشوهرم را خیلی نگران کرده بود. تصمیم گرفتم تا حقیقت موضوع را برای همسرم بازگو کنم که. . .