//
کد خبر: 73660

روزگار تلخی که این پدر برای پسرش درست کرد...

مگر می شود پسری از پدرش شکایت کند. من پدرم را دوست دارم و حتی از او گلایه هم نمی کنم، تا چه برسد به این که خدا نکرده با شکایت من دستبندهای آهنین پلیس بر دستان پدرم گره بخورد.

مگر می شود پسری از پدرش شکایت کند. من پدرم را دوست دارم و حتی از او گلایه هم نمی کنم، تا چه برسد به این که خدا نکرده با شکایت من دستبندهای آهنین پلیس بر دستان پدرم گره بخورد. دستان مهربانی که بارها صورتم را نوازش کرده و عشق و محبت را به من هدیه داده است. از این که به خاطر آسیب های جدی کمرم نمی توانم سر پا بایستم، ناراحت نیستم اما شرمنده ام که تا مدتی توان خم شدن در برابر بزرگواری ها و عظمت پدرم را ندارم. . .

نوجوان 16ساله ای که به دلیل کتک کاری های پدرش در بیمارستان بستری شده بود، در حالی که عنوان می کرد ماجرای زخمی شدن من تنها یک حادثه بود و از پدرم هیچ شکایتی ندارم، درباره چگونگی وقوع این حادثه تلخ به کارشناس و مشاور اجتماعی کلانتری گفت: از زمانی که به خاطر دارم پدر و مادرم با یکدیگر اختلاف داشتند. آن روزها که کودکی خردسال بودم وقتی بحث و جدل های آن ها شروع می شد و جیغ و فریادهای مادرم به هوا بر می خاست، من از ترس پشت دیوار اپن آشپزخانه پنهان می شدم و با چشمان وحشت زده به کف اتاق چشم می دوختم تا آن ها مرا نبینند. درگیری پدر و مادرم پایانی نداشت و با هر بهانه ای مشاجرات لفظی آن ها آغاز می شد. اگرچه در کلاس درس می نشستم اما افکارم مدام مشغول بود و به این فکر می کردم که آیا الان پدر و مادرم با یکدیگر درگیر شده اند، نکند خدا نکرده بر اثر کتک کاری، مادرم صدمه ببیند. این تصورات همواره آزارم می داد و به همین خاطر نیز هر روز درس هایم ضعیف تر می شد ولی هیچ گاه به خودم اجازه نمی دادم از پدر و مادرم گلایه کنم. . .

حدود 2سال قبل بود که پدرم، زن دیگری را به عقد موقت خود در آورده بود، تا شاید از این وضعیت رهایی یابد، اما همین موضوع موجب تشدید اختلافات آن ها شد و دیگر کار از مشاجرات لفظی گذشت و به کتک کاری کشید. دیگر هیچ وقت رنگ آرامش را در خانه ندیدم. این در حالی بود که به سن نوجوانی رسیده بودم و همه چیز را خوب درک می کردم. اما آن ها پدر و مادر من بودند و من نمی دانستم باید از کدام یک از آن ها حمایت کنم، از سوی دیگر هم دلم به حال مادرم می سوخت، چون او معتقد بود برای این زندگی زحمت کشیده و سختی های زیادی را تحمل کرده است و حالا نمی تواند هوویی را در کنار خود ببیند. این ماجراها ادامه داشت تا این که چند روز قبل وقتی از مدرسه به خانه بازگشتم، دوباره کتک کاری بین آن ها شروع شده بود. ناخودآگاه بین آن دو قرار گرفتم تا از کتک خوردن مادرم جلوگیری کنم اما پدرم که به شدت عصبانی بود، مرا هل داد که سر و کمرم به گوشه سنگی اتاق خورد و از ناحیه سر و کمر به شدت آسیب دیدم و در بیمارستان بستری شدم. حالا هم اگرچه هیچ گلایه ای ندارم، اما دوست دارم پدر و مادرم رنگ آرامش را ببینند تا من هم . . .

 

منبع: رکنا