یادی از مهرداد اوستا
بیستم بهمنماه سالگرد تولد مهرداد اوستاست؛ شاعر و نویسندهای که در سال ۱۳۷۰ از دنیا رفت.
بهروز ایمانی در کتاب «مهر و آتش» مهرداد اوستا درباره این شاعر و پژوهشگر فقید مینویسد:
محمدرضا رحمانی یاراحمدی، که به نام شعری خود، «مهرداد اوستا» شهرت یافت، به سال ۱۳۰۸ هجری شمسی در بروجردمتولد شد. در دهسالگی، شعری سرود که مورد تشویق قرار گرفت. پس از پایان دوره ابتدایی، به تهران آمد و در یکی از دبیرستانهای شبانه به تحصیل پرداخت. پس از آن وارد دانشگاه شد. به علت سابقه طلبگی و اطلاع از ادبیات عرب، بهویژه صرف و نحو، در دانشکده به «رضا نحوی» شهرت یافت. در کلاس استاد بدیعالزمان فروزانفر، مورد احترام بود. به جز ادبیات فارسی و عربی، از ادبیات جهانی و فرهنگ ادبی و فلسفی هند نیز اطلاع داشت. نوشتن مقاله و کارهای تحقیقی را از همان سنین جوانی آغاز کرد و به تصحیح «دیوان سلمان ساوجی» دست زد و «از کاروان رفته» را منتشر کرد. شعر استاد از همان سالها مورد توجه استادان و صاحبنظران قرار گرفت و سیدعبدالحمید خلخالی، مولف «تذکره شعرای معاصر ایران»، که به سال ۱۳۳۷ در تهران انتشار یافت، شرح حال او را درج کرد.
اوستا در کنار سرودن و نوشتن و تحقیق و تألیف و تدریس از مسائل اجتماعی و سیاسی و دینی و مردمی غافل نبود، بلکه یکی از امتیازهای او توجه عمیق نسبت به مسائل انسانی و جریانهای اجتماعی و سیاسی و آگاهی در اینباره بود و به دلیل همین آگاهی و تعهدی که داشت به کسانی و جریانهایی پشت کرد و اصالت خویش را به شهرتی از آنگونه سودا نکرد.
یکی دیگر از امتیازهای او، مطالعات پردامنه او - به جز فرهنگ اسلامی - در فرهنگها و معارف مختلف بود، از شرقی و غربی، و حافظهای که به او امکان میداد تا از این همه اندوخته سود جوید و آنها را به موقع به کار برد و در شنونده سخن خود یا خواننده آثارش، زمینه آگاهیهایی لازم در آن موضوع را پدید آورد. استاد اوستا از عمق پارهای از مسائل «سیاسی-فرهنگی» که به وسیله استعمار و ایادی آن - از داخل و خارج - در ایران رواج داده شد، آگاه بود و به علل بسیاری از آنها و دستهای خائنی که در کار بودند، پی برده بود. همچنین از رفتار استعمارگران با ملتهای مظلوم - اسلامی و غیراسلامی - خبر داشت و نسبت به آنها به صورتی عمیق، دردمند و حساس بود، که در آثار منظوم و منثور وی نمایان است. او بهحق، انسان زمانه خود و شاعر زمانه خود و هنرمند زمانه خود و به مناسبتها، با بیان ویژه خویش، از حقایق سیاسی و تزویرهای فرهنگی، پرده برمیداشت، و چون از ارزشهای پرصلابت اسلامی، آگاه و به آنها معتقد و متکی بود، به بسیاری از دامها درنیفتاد و به شهرتها دل نداد و دست در دست بیگانهای نگذاشت و همواره از آن ارزشها و اصالت آنها دفاع کرد و با واقعیت مردم، هماهنگ بود، چیزی که بسیاری از مدعیان شعر و هنر، فاقد آنند و مدعی آن.
او در شهریور سال ۱۳۳۲، به جرم طرفداری از نهضت ملی ایران و مخالفت با شاه، به مدت هفت ماه زندانی شد.
اوستا - بنا بر سائقه دینی و مردمی بودن - پس از انقلاب نیز در جهتگیریهای جامعه، حضوری چشمگیر داشت و به خصوص نسل جوان را در کار شعر و ادب و جنگ و جهاد تشویق میکرد و به جز سرودن اشعار سیاسی دینی و اجتماعی و مردمی و متعهدانه به جبههها نیز رفت و آمد داشت. مهرداد اوستا انسانی مهربان، شاعری مردمی و متعهد و هنرمندی آگاه و متواضع بود. همواره از درد دردمندان، دردمند بود و در خروشهای مردمی، خروش برمیداشت و به درستی سزاوار عنوان «شاعر زمانه» بود.
او در روز ۱۷ شهریور ۱۳۷۰، در تهران، به هنگام اشتغال به تصحیح شعر و تعلیم، در تالار وحدت - شورای شعر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی - از دنیا رفت.
همچنین مهرداد اوستا در کتاب «مهر و آتش» (رویارویی آیین میترایی و مزدیسنایی در شاهنامه» مینویسد:
فردوسی، ستاینده زندگی، زیبایی و کرامتهای انسانی است که در چشم او، زندگی و زیبایی هر دو به یک معنی همانا کرامت انسانی است و این هر سه را مفهومی دیگرست که همان ایمان باشد. و او همچنان که گفته آمد، هنرمندی است که زیبایی را در همه مفاهیمش میستاید. حماسه بزرگ او، جدال میان زندگی و مرگ است. قهرمانان شریف او در عرصههای گوناگون خود، در جلوه اشرافیتی باشکوه، خود، تمثیل زندگی و زیبایی هستند و آزادیای که انسان، جدا از او نمیتواند مصداق شریف و گرامی انسان را داشته باشد. از این روی در حماسه جدال رستم با اسفندیار است که رستم، پهلوانِ محبوب فردوسی، در این سرگذشت، مدافع آیین مقدس آزادی است و اسفندیار، شاهزاده مغرور و جوانی است که میخواهد به این حریم تجاوز کند و به پاسخ این جوان فریفته جوانی و رویینتنی، میخواهد وی را، که آگاهی به این حقیقت ندارد، بیدار و آگاه سازد.
در مبحث اختلاف دو فرهنگ و دو آیین (میترایی و مزدیسنایی)، رستم تهمتن، نماینده آیین میترایی و اسفندیار، به آیین مزدایی ایمان دارد و جدال این دو، بیان استعماری برخورد این دو فرهنگ است که در جای خود به شرح نگاشته خواهد آمد. لاجرم دو فضای متناقض در شاهنامه فردوسی روشن خواهد شد و هم بیان این معنی که ریشه عرفان ایران در تمثیلها در طریقتهای متفاوت نیز یافت میشود.
فردوسی در سرودن شاهنامه و یا بیان روشنتر، بازگفتن آن از پهلوی به پارسی دری، همچون یک ترجمان شریف با نگهداشت امانت، در منظومه والای خویش چنین میگوید: سخن هرچه گویم، همه گفتهاند/ بَر باع دانش همه رفتهاند
آنگاه بدین نکته اشاره میکند که این اثر، افسانهای به دروغ نیست، بلکه پردگی آن حکمت است و راهنمایی به سوی حقایقی است که جویندگان حقیقت را برخوردار میسازد: تو این را دورغ و فسانه مدان/ به یکسان روش در زمانه مدان
بلکه برخی، بیان وقایعی است که در تاریخ پیش آمدهاند، و برخی رمز و استعاراتی که تشنگان زلال دانش را به کار آید: ازو چند اندر خورد با خرد/ دگر بر ره رمز معنی برد
یکی ناهم بُد از گه باستان/ فراوان بدو اندرون داستان / پراکنده در دست هر موبدی/ وزو بهرهای برده هر بخردی