مهدویان:
مصاحبه با جنجالی ترین کارگردان جشنواره امسال
مهدویان گفت: اتفاقاً لاتاری فیلمی است که در خود من شکل گرفت. در کنار دوستان و با مشورت آنها طرح آن آماده شد و داستان آن را نوشتیم.
محمدحسین مهدویان کارگردان جوانی است که سه فیلم با سه تم متفاوت ساخته است و هر بار به سراغ تجربهای جدید رفته است. او به همان اندازه که در انتخاب تم و سوژۀ فیلمهایش جسور است در مصاحبه هم رک و جسور است، اولین حرفی که به ذهنش برسد بدون سانسور میگوید. خودش میگوید همین روراستی برایش ممکن است دردسر شود که شده است. به بهانۀ نمایش و حواشی فیلم لاتاری در جشنواره فیلم فجر، با کارگردان این فیلم به گفتوگو نشستیم، آنچه در پی میآید مختصری از آن گفتوگو است.
*آقای مهدویان! ظاهرا موضوع و سوژۀ فیلم شما خیلی به مذاقها خوش نیامده است و همین سوژه باعث شده که نقدهایی به این فیلم وارد شود که برای فیلم نیست. آیا خود موضوع، دغدغۀ شخصی شما بود یا دغدغۀ تهیهکننده؟
اتفاقاً لاتاری فیلمی است که در خود من شکل گرفت. در کنار دوستان و با مشورت آنها طرح آن آماده شد و داستان آن را نوشتیم. در ابتدا هم قرار نبود با آقای رضوی کار کنیم، قرار بود با تهیهکنندۀ جوان دیگری کار کنیم که نشد، بعد از آن برای ساخت فیلم از آقای رضوی کمک گرفتیم. این فیلم در ما شکل گرفت و کسی به ما توصیه نکرد که این فیلم را بسازیم.
*در فیلم شما مبحثی است که در هر فیلمی باشد، میگویند فیلم فارسی است و آن مبحث غیرت و تعصب ناموسی است. زمانی در دورۀ قاجار حتی دهۀ 60 مسئلۀ غیرت در جامعۀ ما یک گفتمان پذیرفتهشده و خیلی عادی بود، اما اکنون بهعنوان یک حرف شعاری محسوب میشود. این مسئله به دلیل ادبیاتی است که زاییدۀ عصر مدرن است. شهید مطهری کتابی با عنوان اخلاق جنسی در غرب و اسلام دارد که در دهۀ 50 چاپ شده است که در آن گویی این اتفاق را پیشبینی میکند که در جامعۀ ما نیز زمانی هرکس که از غیرت و انگارههای اخلاق جنسی کلاسیک حرف بزند، متهم به مبتذل بودن و تحجر میشود. بازیگر نقش اول فیلم (موسی) رنگ خاص و دوستداشتنی از غیرت دارد که به نظر میرسد این مسئله باعث حساسیتهایی شده است.
این مسئله خیلی جنسی نیست، بلکه مسئلۀ مسئولیتپذیری است و اصلاً ماهیت جنسی و ناموسی ندارد. در فیلم بسیار مشخص است که مسئلۀ مسئولیتپذیری است. شخصی آسیب دیده و حق او پایمال شده، در واقع آنها میخواهند احقاق حق کنند و مسئلۀ غیرت نیست. تا وقتی که این بحران اتفاق نیفتاده، آنها برنمیآشوبند، مسئله این است که آنها در قبال حقی که ضایع شده احساس وظیفه میکنند.
*خود تعصب ملی داشتن نیز جزو آن اخلاق کلاسیک حساب میشود و نقطۀ مقابل آن در اخلاق مدرن، جهانوطنی است.
از این نظر اگر نگاه کنیم بدون شک فیلم لاتاری اصلاً موضع جهانوطنی ندارد و کاملاً ملیگرایانه است.
* موضوع مسئولیتپذیری را مطرح کردید، درحالیکه میتوانیم مؤلفههای مختلفی را برای مسئولیتپذیری تبیین کنیم. به نظر میرسد شما روی این موضوع دست گذاشتید تا مخاطب بیشتری جذب کنید و علت این انتخاب گویا عامهپسند بودن سوژه و موضوع فیلم بوده است.
عدهای هستند که برخی فیلمها را به دلیل آنکه اکثریت مردم را جذب خود کرده مورد نقد قرار میدهند و به آن فیلم به لحاظ ارزش هنری در سطح نازلتری نگاه میکنند؛ اما من قائل به این نیستم، من فیلمی را که مردم دوست دارند بهترین فیلم خود میدانم. در جایی گفتم که این فیلم بهترین فیلم من است و یکی از دلایلش این است که مردم بیشتری آن را دوست دارند. من یک نقاش نیستم که بخواهم تابلو انتزاعی خود را در گالری بگذارم که چند نفر آن را ببینند و بهعنوان شاهکار تأیید کنند، من در سینما تولید اثر میکنم! سینما هنری است که باید طیف گستردهای از مردم را با خود همراه کند. سینما هنری است که اساساً حیات آن با مخاطب و مردم تعریف میشود.
* مسئله اینجاست که نگاه اخلاق کلاسیک جنسی -یا به معنایی غیرت- در فیلم شما بُعد پررنگتری از مسئولتپذیری دارد و گویی موضوع فیلم غیرت مرد ایرانی است نه لزوماً مسئولیتپذیری.
آن چیزی که مردم را برمیانگیزاند روحیۀ ملی است و در واقع این وجه معادله برایشان جالب است؛ به این معنا که برای یک ایرانی دست میزنند.
*دو سال پیش در دانشکدۀ هنر دانشگاه تهران و معماری جلسهای برگزار شد که شما و آقای افخمی حضور داشتید. موضوع جلسه چالش سینما و مخاطب بود. شما بعد از ساختن فیلم اول خود که مستندگونه و در نوع خود خیلی خاص بود، روندی را آگاهانه پیش میروید، انگار همان نگاهی را در مبحث سینما و مخاطب پیش گرفتید که شهید آوینی مدنظر داشت.
اصلاً ذات سینما اینگونه است. من اصلاً قائل به مخاطب خاص برای سینما نیستم. ما چند میلیارد پول خرج نمیکنیم که صد نفر برایمان دست بزنند و یا آن را تأیید کنند. ذات سینما این نوع مواجهه را میطلبد. ما باید طیف گستردهای از مخاطب را تحت تأثیر قرار دهیم و با فیلم همراه کنیم.
*اما فیلم اول شما تقریباً مخاطب خاص داشت.
بله. اگر از شرایط استقبال از آن فیلم راضی بودم، لحن سخنم را عوض نمیکردم. به همین دلیل میگویم که آخرین فیلمم بهترین فیلم من است، زیرا مسیر درستی را به سمت سینمای مطلوب خودم حرکت کردم.
*اگر بتوانیم سینمای مهدویان را همان ایستاده در غبار تعریف کنیم، میتوانیم این نتیجه را بگیریم که مهدویان در ادامۀ کار خود مخاطبسنجی کرده است نه سینماسنجی؟
به نظر من مخاطبسنجی همان سینماسنجی است. وقتی میگویم سینما هنری است که باید مخاطب معقول داشته باشد، در واقع مخاطبسنجی خودش میشود سینماسنجی (اگر چیزی به اسم سینماسنجی وجود داشته باشد)؛ یعنی در واقع وقتی من ایستاده در غبار را میسازم، توقعی از مواجهه با مخاطب دارم. البته همان زمان خیلیها گفتند فیلم تو یکمیلیارد فروخته که در سینمای ایران نباید صدمیلیون تومان هم بفروشد، زیرا اصلاً مخاطبپسند نیست. اما این مسئله مرا اقناع نمیکرد. به نظرم رسید بااینکه هنوز دوست دارم و میپسندم و ایدئالم این است که مخاطب ارتباط بهتری با فیلمی چون ایستاده در غبار برقرار کند، اما وقتی میبینم این اتفاق نمیافتد نگاهم را تغییر میدهم و سعی میکنم بفهمم چگونه میتوانم ارتباط بیشتری با مخاطب بگیرم؛ و بعد میشود ماجرای نیمروز و لاتاری.
بههرحال دو فیلم اول من فیلمهای نخبهپسندتری بود هرچند ماجرای نیمروز کاملاً یک چیز میانی بود؛ یعنی از آن دسته فیلمهایی که هم مردم عادی میتوانستند با فیلم ارتباط برقرار کنند و هم آنهایی که نخبهتر و خاصتر بودند. در لاتاری به دنبال یک لحن یا روایتی از ماجرا بودم و داستانی میخواستم تعریف کنم که واقعاً طیف بیشتری از مردم فیلم را دوست داشته باشند و یک فیلم کاملاً مردمپسند بسازم؛ اما من بههرحال همان آدم هستم.
*در بخشی از صحبتهایتان گفتید تغییر رویه داده و به دنبال سینمایی هستید که مخاطب هم داشته باشد. اما هنر میتواند سطح مخاطب خود را ارتقا ببخشد، چون میتواند تولید اندیشه کند.
من بهعنوان یک فیلمساز مسئول همۀ سینما نیستم. من قرار نیست که ذهن مخاطب را بسازم، بلکه وظیفۀ من تعریف کردن یکسری داستانها و ساختن دنیایی است که یک دنیای رؤیایی و خیالی است، زیرا واقعیت ندارد؛ پس قرار است با نور و صدا دنیایی را برای تماشاگر بسازم که او در ذهن خود از این دنیا چیزی فهم کند. اینکه در ذهن مخاطب چه چیزی میگذرد، نمیتوانم بفهمم. ممکن است یک فیلم تأثیر بسیار مثبتی در روح و روان یک تماشاگر و تأثیر مخربی در روح و روان یک تماشگر دیگر بگذارد، زیرا بخش زیادی از معنا در ذهن مخاطب است، معنا که در خود فیلم نیست، در ذهن مخاطب شکل میگیرد، من که از آنجا خبر ندارم. من موظف هستم با یک پیشفرضی- بهقدری که خودم میفهمم- دنیایی را بسازم، اما اینکه از ذهن من با ذهن مخاطب چقدر فاصله است، نمیتوان فهمید و درک کرد. شاید بعدها بتوانیم از ذهن مخاطبان خود به کشفی برسیم که هنگام تماشای فیلم در ذهن آنها چه فرایندی طی میشود. من مسئول هستم که آن دنیا را بهدرستی خلق کنم، به نوعی که وقتی مخاطب در سالن مینشیند با آن احساس مخاطبه و بدهبستان داشته باشد و بهعنوان یک فیلمساز کاری بیش از این از دستم برنمیآید.
*با توجه به اینکه دو فیلم اول شما مشخصاً تم تاریخی داشت، شما تا چه اندازه در این موضوعات پژوهش تاریخی میکردید؟
به اندازهای که لازمۀ فیلم بود. بهقدری راجع به موضوع مطالعه میکردیم که احساس کنیم به داستان مسلط هستیم و میدانیم میخواهیم چه کار کنیم. معمولاً از یک گیجی نسبت به موضوع شروع میکنیم تا اینکه در جایی احساس میکنیم که داستان کامل شده است. ممکن است هیچوقت کل یک موضوع تاریخی را پیدا نکنیم، اما داستانی را که میخواهیم تعریف کنیم، پیدا کرده و با همۀ جزئیات آن را میشناسیم. در مورد ایستاده در غبار تا آنجایی پیش رفتم که احساس کردم آن احمد متوسلیانی که خودم فهمیدم را کامل پیدا کردهام. ممکن است این احمد متوسلیان با احمد متوسلیان واقعی متفاوت باشد، اما من احمد متوسلیان داستان خود را پیدا کردهام؛ پس دیگر توقف میکنم و شروع به نوشتن داستان میکنم. در ماجرای نیمروز به همین صورت است، به جایی میرسد که احساس میکنم آدمهای داستان خود را شناختهام و در محدودۀ داستان خود روابط علّی و معلولی را کشف کردم و میتوانم داستان را تعریف کنم و دیگر به پژوهش ادامه نمیدهم.
* در یک داستان اجتماعی، فیلمساز میتواند بگوید هرطور که میخواهم، میتوانم داستانم را پیش ببرم؛ اما هنگامی که با یک واقعیت تاریخی مواجه هستم به نظر میرسد باید به اصل واقعیت وفادار بود.
چراکه نه! در فیلم تاریخی هم میتوان تخیل کرد، زیرا فیلم است. مگر تارانتینو در فیلم «حرامزادههای بیشرف»، هیتلر را نمیکشد. پس چرا میگویید نمیشود؟ باید تحقیق شده باشد، اما لازم نیست که یک فیلم داستانی طابق النعل بالنعل و منطبق با تاریخ باشد، کمااینکه نیست. مگر ایستاده در غبار اینگونه است؟! ماجرای نیمروز هم نیست. هیچکس نمیتواند به تاریخ چنین داعیهای داشته باشد، چراکه فیلم است.
*پس میشود گفت چه در فیلم اجتماعی، چه تاریخی و چه سیاسی کارگردان از موضع خود فیلم میسازد.
بله. طبیعتاً همینطور است. اگر خود کارگردان هم نخواهد، ناخودآگاه موضع خود را نشان میدهد؛ اما به شرطی که آن موضع درست درک و تحلیل شود، ممکن است در لایههای فیلم مستتر و پیچیده باشد که تحلیل آن به این سادگیها نیست که بتوان با ظاهر فیلم قضاوت کرد. فیلم بر روی ناخودآگاه مخاطبان خود اثر میگذارد. بسیاری از اوقات ممکن است تأثیر ناخودآگاه فیلم با چیزی که شما در لایههای ابتدایی فیلم تحلیل میکنید متفاوت باشد.
* آیا بنا دارید که در فیلمهای بعدی هم به سمت فیلمهای تاریخی بروید؟
ممکن است باز هم فیلم تاریخی بسازم زیرا تاریخ را دوست دارم. ممکن است فیلم تاریخی را جور دیگری بسازم. بههرحال من هنوز در سینما تجربه میکنم و خیلی فیلم نساختهام. ما آدمها فرصت زیادی برای زندگی نداریم. دوست دارم به خود فرصت تجربه کردن در دنیاهای مختلف را در سینما بدهم، زیرا اولین مخاطب فیلم همیشه خودم هستم. هنگامی که آن را صحنه به صحنه میسازم در واقع از آن تأثیر میگیرم و روی آن اثر میگذارم؛ برای همین برایم جالب است که در دنیاهای مختلف سرک بکشم.
*در ماجرای مجوز فیلم شما اتفاقی افتاد که بار اول مجوز ساخت صادر نشد و گفتند ما صلاح نمیدانیم که آقای مهدویان چنین فیلمی بسازند. ظاهراً برداشتی از فیلمنامه شده بود که شما قصد دارید به نقطۀ حساسیتبرانگیزی دست بگذارید.
بالاخره گفتوگویی بود و آنها نگرانیهایی داشتند که در هر صورت حلوفصل شد، خود من نیز آن نگرانیها را در مورد جامعه و خودم دارم، اما به نظر میآید که این فیلم به این نگرانی دامن نمیزند؛ به خاطر همین درک مشترکی از موضوع نداشتیم که آن مسائل با گفتوگو حل شد.
* در مورد حضور هادی حجازیفر در فیلمهای شما؛ به نظر میرسد هادی حجازیفر از فیلم ایستاده در غبار یک سیر تکاملی و یک سیر تاریخی از اول انقلاب تا اکنون را طی میکند. آیا این انتخاب بهعمد بوده یا اینکه موضوعات فیلم این شخصیت را با خود به همراه داشتند؟
ما فیلم به فیلم که پیش رفتیم احساس کردیم که کاراکتری که در فیلم ایستاده در غبار ساختیم با خود جلو میآوریم. من همیشه میگویم در ماجرای نیمروز آن هلیکوپتری که کمال را برای اولین بار آورد، برای خودم سمبلیک بود. و یا حتی در لاتاری نقش مقابل به او میگوید: «تخمه بخور!» میگوید: «کی دیدی من تخمه بخورم؟» با تعجب میپرسد: «نمیخوری!» گویی که تصویری از موسی در حال تخمه خوردن در ذهن دارد. در واقع خودم دوست دارم شخصیت آقای حجازیفر اینگونه دیده شود. نمیتوان گفت عیناً همان است، اما واقعاً رگههایی از همان کارکترها در آن وجود دارد.