ارسطو ازدواج کرد / احمد مهرانفر خبر ازدواجش با مونا فائض پور را داد + عکس
احمد مهرانفر بازیگر محبوب نقش ارسطو در سریال تلویزیونی پایتخت ۵ به جرگه متاهلان پیوست و خبر ازدواجش را به صورت رسمی اعلام کرد. همسر او مونا فائض پور بوده و به عنوان مدل مشغول به فعالیت است.
احمد مهران فر با انتشار تصویر بالا در صفحه اینستاگرام خود نوشت : تو را می خواهم …! برای پنجاه سالگی ! شصت سالگی ! هفتاد سالگی …! تو را می خواهم …! برای خانهای که تنهاییم … تو را می خواهم برای چایعصرانه … تلفن هایی که می زنند و جواب نمی دهیم ! تو را می خواهم برای تنهایی …! تو را می خواهم وقتی باران است ! برای راهپیمایی آهستهی دوتایی ! شهر …! برای پنجرهی بسته …! و وقتی سرما بیداد می کند …! تو را می خواهم …! برای پرسه زدن های شب عید …! نشان کردن یک جفت ماهی قرمز …! تو را می خواهم …!
بیوگرافی احد مهرانفر
احمد مهرانفر (زاده ۱۰ خرداد ۱۳۵۴) بازیگر Actor ایرانی است. مهرانفر از سال ۱۳۷۸ اجرای حرفهای تئاتر را آغاز و در کنار بازیگرانی مانند پرویز پرستویی، پانتهآ بهرام، امیر جعفری، مهتاب نصیرپور و حبیب رضایی اجرای نقشهای تئاتری را تجربه کردهاست.
احمد مهرانفر برای اولین بار در فیلم «نان، عشق و موتور ۱۰۰۰» در سینمای ایران ظاهر شد و پس از آن در فیلمهای «اقلیما»، «حقیقت گمشده»، «دربارهٔ الی…»، «کلبه» و «آتشبس» و تئاترهایی همچون «همه چیز دربارهٔ آقای ف»، «فنز»، «قهوه تلخ»، «شکلک» «۱۷ دی کجا بودی؟» و… به ایفای نقش پرداختهاست. او نویسندگی و کارگردانی نمایش «ادیپ افغانی» را نیز در کارنامه هنری خود ثبت کردهاست. احمد مهرانفر در چند مجموعه تلویزیونی، از جمله مجموعه سریالهای پایتخت ۱ و ۲ و ۳ و ۴ در نقش «ارسطو» حضور در تلویزیون را تجربه کرده است.
ارسطو ازدواج کرد
گفتگو با احمد مهرانفر
احمد مهرانفر جزو خاصترین بازیگران سینما، تئاتر و تلویزیون ایران است. خاص نه به خاطر بازیهایش، خاص به خاطر ویژگیهای اخلاقی خودش که در بسیاری از موارد با همکارانش متفاوت است. در او خبری از ادا و اصول نیست. او فارغ از شوها، جلب توجه کردنها و بازیگری جز روی صحنه که در بین عوام هم رایج شده، خودش است. خودی که خیلی دوست دارد آن را پنهان کند. بدترین چیز برای او این است که مخاطبان آثارش به جای باور شخصیتی که آن را جان داده، خود احمد مهرانفر را ببینند. برای همین است که با گریم و لباس شخصیتها، فقط به زبان آنها صحبت میکند و هیچوقت حین ضبط یک مجموعه با لباس و ویژگیهای کاراکترش حاضر به مصاحبه نمیشود و ترجیح میدهد پایان کار، وقتی خودِ خودش است درباره «ارسطوها و خنجریها و دایی اسدلیها» حرف بزند.
ارش را از تئاتر آغاز کرده و به قول خودش در تئاتر جان کنده تا توانسته به مرور ایفاگر نقشهای کوتاه و به مرور صاحب نقشهای اصلی در سینما Cinema و تلویزیون باشد. خیلی جاها شنیده فلانی بازیگر تئاتر است، چرا به عرصه تصویر آمده است؟ شنیده و ناراحت شده اما مقاومت کرده و ادامه داده تا به او اعتماد کردهاند و به اینجا رسیده است.
مهرانفر میگوید روزگاری شر و شور بوده و دیگران را هم سرگرم میکرده است اما حالا مدتی است در سکوت به سر میبرد و به سختی خندهاش میگیرد.
*تلقی شخصی من در سالهایی که پشت صحنه سریالها به ویژه «پایتخت» شما را میدیدم اینگونه بود که چندان علاقهای به دیده شدن و جلب توجه ندارید، حتی کمتر مصاحبه میکنید. چطور احمد مهرانفر با این ویژگیها سراغ بازیگری آمد و نقشهایی مثل ارسطو، پنجعلی یا دایی اسدلی را بازی کرد که زمین تا آسمان با او فرق میکنند؟
– خیلی از آدمها از نوجوانی به بازیگری علاقه پیدا میکنند. از ابتدا چیزی وجود دارد، مثل تابلویی که روی دیوار نصب شده و دوستش دارید اما وقتی وارد آن تابلو میشوید میبینید چقدر جزئیات دارد و همه چیز آن را نمیتوانید کشف کنید. بازیگری هم همینطوری است. من از ابتدا به بازیگری علاقه شدم و هرچه بیشتر وارد آن شدم، احساس کردم دنیای بزرگی است که هیچوقت تمامی ندارد و به انتها نمیرسد.
یک جور بازیگوشی در بازیگری است که دوستش دارم. من بهترین لحظات زندگیام را روی صحنه و جلوی دوربین داشتهام. لحظاتی که به راستی از خودم و همه چیز جدا میشوم. یک جاهایی واقعا خندهام میگیرد. من در زندگی واقعی خنده رو نیستم اما در «شاهگوش» یا «پایتخت» یک جاهایی واقعا خندهام میگیرد و نمیتوانم خودم را کنترل کنم. در صورتی که در زندگی واقعی چندان چیز خندهداری نمیبینم. سریالهای مثلا طنزی که آدمها خیلی جاها به آنها میخندند مرا نمیخنداند.
*پس در بازیگری کاملا از خودتان فاصله میگیرید و ویژگیهایی از آنِ شما میشوند که خودتان را با آنها نمیشناسید؟
– بله. بیشتر قرار گرفتن در یک موقعیت و شکل گرفتن یک لحظه واقعی مرا به خنده میاندازد. اینکه هیچ چیزی وجود ندارد و شما بی آلایش و پاک در یک موقعیت قرار میگیری، آن را زندگی میکنی و بدون آنکه به چیز دیگری فکر کنی خندهات میگیرد. من خودم خیلی وقتها به آدمها حسادت میکنم، آنهایی که خیلی راحت میخندند. چون من خودم اینطوری نیستم. اما گاهی جلوی دوربین که رفتهام گرچه خودم نمیخواستم اما خندهدار به نظر میرسیدم.
کودکی و بازیگوشی را که در بازیگری هست به صورت ناخودآگاه دوست دارم. حالا دیگر به جایی رسیدهام که فکر میکنم به جز بازیگری کار دیگری نمیتوانم بکنم و اصلا دوست ندارم کاردیگری انجام بدهم. واقعا کار دیگری از دست من برنمیآید و تواناییاش را ندارم. من وارد بازیگری شدم، جلو آمدم، درسش را خواندم، تمرین کردم و جلوتر میآیم اما همچنان چیزی که مرا جذب کند وجود دارد. آن کودکی و بازیگوشی… اینکه میتوانم با کارم آدمها را جدا از اینکه سرگرم کنم، به فکر فرو ببرم، برایم مهم است. خیلی به این قضیه فکر میکنم که وقتی نقشی بازی میکنم حرفی هم برای گفتن داشته باشم. رسیدن به مرحلهای که آدمها نگاهت میکنند و اینجا میتوانی حرفهای خودت را هم بزنی، به شکلی کودکانه یا مانیفستوار.
اینها جذابیتهای بازیگری است. ضمن اینکه انسان در بازیگری به یک خودشناسی میرسد. یک جور کشف خود و درونیات خود. بعضی وقتها که به صورت ناخودآگاه کار میکنی، لحظاتی کشف میشود که تو را به این فکر فرو میبرد که چرا؟ من در بازیگری این خودشناسی را دوست دارم. به روانشناسی هم علاقه زیادی دارم. اینکه وقتهایی ناخودآگاه درگیر موقعیتی میشوم و مدام روی مساله روانشناسی فکر میکنم، خیلی برایم جالب و جذاب است.
برای همین علیرغم کارهای طنزی که داشتهام، دوست داشتم کارهای جدی هم انجام بدهم. چون فکر میکنم در این زمینهها هم حرفی برای گفتن دارم. چون در این کارها میشود حرفهای جدیتر زد و دوست دارم در این نوع تجربه بازیگری هم خودم را محک بزنم. جدا از این مساله در عرصه بازیگری یک قضیه شهرتی نیز وجود دارد که آدم را قلقلک میدهد. خود من هم زمانی معروف شدن را دوست داشتم اما اکنون دیگر این قضیه برایم مهم نیست و حتی وقتی میبینم مرا میشناسند ناراحت هم میشوم.
البته خوشبختانه رفتار مردم خیلی خوب است و انگار یکی از فامیلهایشان را که خیلی وقت است او را ندیدهاند، میبینند. مردم همیشه خیلی خوش انرژی هستند. گرچه دیدهام در برخورد با برخی افراد تکه پرانی میکنند و رفتارهای نادرستی انجام میدهند. اما همه وقتی مرا میبینند خوشحال میشوند. این هم یکی از پیامدهای بازیگری است که خیلی آن را دوست ندارم. نمیگویم بی علاقهام، اما خیلی علاقه ندارم.
*بالاخره مرحلهای است که شما آن را پشت سر گذاشتید.
– بله، چیزی که من در بازیگری خیلی دوست دارم این است که مخاطب مرا کمتر ببیند یعنی خود مرا نبیند. شاید برای همین است که همیشه از مصاحبه با گریم پرهیز میکنم. دوست دارم تماشاگر آن شخصیت را ببیند، ارسطو را ببیند. وقتی من خارج از لهجه ارسطو با گریم او با شما حرف بزنم، باورپذیری تماشاگری که مرا در تلویزیون ببیند دچار خدشه میشود. دوست دارم در دنیای بازیگری که اکنون برای خودم ساختم، نقشهای متفاوتی بازی کنم. همه بازیگران چنین چیزی را دوست دارند اما اینکه چقدر موفق باشند، مهم است. این موضوع به این نیاز دارد که فرصت و شانس هم برای بازیگر فراهم شود. به هر حال دغدغه بازیگری که اکنون در من وجود دارد این است که نقشهای متفاوتی بازی کنم و تماشاگر من را در آن آدمها بپذیرد و واقعا فکر کند که چنین آدمی وجود دارد. ارسطو را بپذیرد و من را نبیند، درباره نقشهای دیگر هم همینطور.
*واقعا همینطور است. هر بار که کار تازهای از شما میبینم نقش قبلی و خود شما را فراموش میکنم. حتی نقش کوتاهتان در فیلم سینمایی Movie «دربند».
– زمانی که در خیابان من را ارسطو یا خنجری صدا میزدند، ناراحت میشدم اما بعد که فکر کردم دیدم این اتفاق خوب است اینکه مرا نبینند و آنقدر آن آدم را باور کرده باشند که حتی وقتی خود تو را میبینند ارسطو صدایت کنند، حتی اسم و فامیل تو را ندانند. چنین اتفاقی خیلی کم پیش میآید. اکثرا بازیگران را با اسم و فامیل خودشان صدا میزنند، اما بعضی وقتها برای برخی آدمها این اتفاق میافتد. البته همیشه به هنر Art خودشان برنمیگردد و ناشی از شرایطی است که فیلمنامه برای آنها فراهم کرده است و گروه تولید و کارگردانی با هم کمک کردهاند تا این اتفاق بیفتد. من حالا دنبال این هستم که بستری فراهم شود تا من دوباره نقشهای دیگری را خلق کنم و تماشاگر باز هم مرا نبیند و آن شخصیتها را ببیند. این برای من خیلی جذاب است.
*فکر میکنم رسیدن به این هدف قدری دشوار و نیازمند گذشتن از پیشنهادهای بسیاری خواهد بود.
– به هر حال این نوع موضوع خیلی برایم ارجحیت دارد که نقشهای بعدیام در چه ژانری باشد مدام کمدی نباشد و از نقشهایی که بازی کردهام فاصله داشته باشد. من در «درباره الی» و کارهای آقای کاهانی تجربیات جدیدی داشتهام اما دلم میخواهم در هر دو زمینه فعالیت داشته باشم.
*در ارسطویی که سالها با او زندگی کردهاید، حرفی که مدنظر شما است و اعتقاد دارید نقشها باید حرفی برای گفتن داشته باشند، چقدر وجود دارد؟
– خیلیها به من میگویند ما مشابه ارسطو را دیدهایم و خیلیهای دیگر را یاد خودشان میاندازد اینکه اگر در این لحظه بودند چه میکردند و چه اتفاقی میافتاد. کدام عادت ارسطو را در خودشان و خیلیهای دیگر میبینند و اینکه عاداتشان خوب است یا بد.
*فکر میکنید چقدر بازیگری باعث رشد شخصی شما شده است؟ همین خودشناسیها و خلوتها چقدر ترقی شما را در پی داشته است؟
– خودم فکر میکنم خیلی تاثیرگذار بوده است. بازیگری باعث شده من با هر آدمی که مواجه میشوم، هم به ظاهر و هم به درون او توجه کنم هم به حرفهایی که میزند. برای مثال تکیهکلامهایی که در نقشهایم استفاده میکنم برای من نیستند بلکه با خیلی از آنها در ارتباط با آدمها مواجه میشوم. همواره که حرفهای آدمها را میشنوم میتوانم حدس بزنم چقدر از این حرفها متعلق به خود او است و کدام حرفهایش را از فضای دیگری وام گرفته است. این موضوع باعث شده آدمها را بیشتر بشناسم.
خیلی وقتها که در موقعیتی قرار میگیرم پیش از اینکه واکنشی نشان بدهم خودم را از بالا میبینم و به رفتارم فکر میکنم. همین باعث یک بی خیالی میشود، چرا که من به طور کامل درگیر موقعیتی که در آن هستم نمیشوم، بلکه از بالا آن را نگاه میکنم و خیلی درگیر احساسات نمیشوم.
*اینگونه که شما در جمع رفتار میکنید بیشتر به نویسندهها میمانید تا بازیگرها که خودنمایی جزو کارشان است.
– اتفاقا من به نوشتن خیلی علاقه دارم و هر وقت فرصتی داشته باشم مینویسم. وقتی میدانم تا دو سه ماه سرکاری نمیروم، مطالعه را شروع میکنم و در کنارش مینویسم. بعضیها هستند که میتوانند خیلی خوب ماجراها را تعریف کنند، برخی هم برعکس، بهتر میتوانند بنویسند. من هم از دسته دوم هستم و نوشتنم بهتر از تعریف کردنم هست. بازیگری باعث شده من سکوت کنم. شاید اگر این رشته را نخوانده بودم و در آن فعالیت نمیکردم، اینقدر سکوت نداشتم.
*منظورتان این است که قبل از دانشگاه و ورود به رشته بازیگری شخصیت متفاوتی داشتید؟
– دقیقا. من خیلی آدم شرو شوری بودم، نه اینکه بخواهم کسی را اذیت کنم اما خیلی اهل بگو و بخند بودم و آدمها را سرگرم میکردم. اما بعد از آن کم کم شروع به فرو رفتن در خودم کردم. شاید هم این موضوع خوب نباشد اما کاملا ناخودآگاه این اتفاق افتاد.
*شما هم تقویتش کردید و سعی نکردید جلوی این تغییر فضا را بگیرید.
– بله. من این را فهمیدهام که انسان باید حسهایش را رها کند و نباید جلویشان را بگیرد. اگر انسان جایی گریهاش میگیرد باید بگرید. چون اینها احساساتی است که باید تجربهشان کرد. به ویژه به عنوان بازیگر. از سوی دیگر اگر این احساسات سرکوب شوند، تبدیل به عقده میشوند. برای همین من سعی میکنم همیشه راحت باشم. اینطور نیست که از خودم بپرسم چرا من اینقدر ساکتم یا بداخلاقم. میگویم عیب ندارد. اگر از این حالت لذت میبرم بگذار همینطور باشم.