راز 2 سال ازدواج سفید با شاپور / ناگفته های دختر 22 ساله که به پایان خط رسیده است!
: تنها آرزویم این بود که «شاپور» مرا به عقد خودش درآورد اکنون حدود 2 سال است که به طور غیررسمی با او زندگی می کنم، اما او هیچ گاه حرفی از ازدواج نمی زند و من مانده ام که آیا در آینده مرا به عنوان همسر خودش می پذیرد یا نه. درحالی که از این بلاتکلیفی و سردرگمی در رنج بودم وقوع این حادثه و دستگیری من در کنار مردی تنها، موجب شد تا آرزوی ازدواجم با «شاپور» رنگ ببازد چرا که ...
دختر 22 ساله که در پاتوق معتادان و فروشندگان مواد مخدر دستگیر شده بود درحالی که لیوان چای را روی میز می گذاشت، دفتر خاطراتش را به دوران کودکی ورق زد و به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: 8 ساله بودم که پدر و مادرم به خاطر اختلافات خانوادگی از یکدیگر جدا شدند و من و برادر 3 ساله ام در کنار مادرم ماندیم. آن زمان درکی از طلاق نداشتم و احساس می کردم پدرم روزی از مسافرت باز می گردد.
انهدام باند بزرگ تصادفات ساختگی در شهرستان اسلام آبادغرب
دیگر زندگی ما زیبایی گذشته را نداشت. مادرم معتاد و کم حوصله شده بود و نمی توانست هزینه های درمان برادر بیمارم را بپردازد. مادرم در حالی از بی مسئولیتی های پدرم سخن می گفت که کاری از دست من برنمی آمد و تنها دلم برای برادرم می سوخت. با همین شرایط و درحالی که دیگر هیچ چیزی برایم جذابیتی نداشت در دبیرستان تحصیل می کردم و همواره به برخی از دوستانم که از دوستی های خیابانی خود با جنس مخالف سخن می گفتند حسادت می کردم تا این که روزی یکی از همین دوستان مرا به یک میهمانی مختلط دعوت کرد من هم بلافاصله پیشنهادش را پذیرفتم چرا که مادرم غرق در اعتیاد بود و کاری به من نداشت.
در همین مجلس میهمانی بود که با «شاپور»آشنا شدم و با او ارتباط عاطفی برقرار کردم. روابط ما روز به روز به یکدیگر نزدیک تر می شد تا این که تصمیم گرفتم به طور مستقل و کنار شاپور زندگی کنم تا شاید با یکدیگر ازدواج کنیم در همین روزها بود که دیگر سراغی از برادر تنهایم نمی گرفتم بیماری او بدتر شده بود و مادرم نیز مدام با دوستان معتادش سرگرم بود.
مدتی بعد و در سپیده دم یک روز حزن انگیز با تماس تلفنی مادرم در جریان مرگ برادرم قرار گرفتم. مرگ او برایم خیلی درد آور بود، اما من هم با شرکت در پارتی ها و میهمانی های شبانه به سوی مصرف مشروبات الکلی کشیده شده بودم و سیگار پشت سیگار روشن می کردم و خیلی زود خانواده ام را فراموش کردم و تنها آرزویم این بود که شاپور مرا به همسری خود بپذیرد.
تا این که روز گذشته برای دیدن یکی از دوستانم به خانه آن ها رفتم. اگرچه با پدر دوستم خیلی راحت و صمیمی بودم، اما نمی دانستم او ساقی مواد مخدر است و به منزل آن ها، معتادان زیادی رفت و آمد می کنند وقتی در آن خانه منتظر دوستم بودم ناگهان پلیس آنجا را به محاصره درآورد و مرا دستگیر کرد حالا نمی دانم با این شرایط باز هم شاپور حاضر خواهد شد با من زندگی کند یا...