//
کد خبر: 92138

وقتی وارد باغ شدیم مرد غریبه به من گفت...

از اقبال بدش در خانواده ای به دنیا آمد که اعتیاد اغلب اعضا را اسیر خودش کرده بود. می گوید نه از دوران کودکی اش خیری دیده است و نه از دوران جوانی اش.

 او تمام دوران نوجوانی و جوانی اش را به جای زندگی در آغوش گرم خانواده در خانه های فساد یا خانه هایی با سقف های دودی به دلیل مصرف مواد مخدر گذرانده است اما چندی پیش با قرار گرفتن یک نوزاد طرد شده سر راهش مسیرزندگی اش عوض شد و تصمیم گرفت برای خارج شدن از این باتلاق به جنگ اهریمن افیونی برود. حالا چند صباحی است که در یک مرکز ترک اعتیاد در بجنورد به سر می برد و امیدوار است که سال های سیاه زندگی اش پایان یابد. در یک روز بهاری پای صحبت هایش می نشینم و بخشی از ماجرای زندگی سیاهش را بازگو می کند. او می گوید: در زندگی ام نه مهر مادری دیدم و نه از پشتوانه پدر برخوردار بودم.  

مادرم با پدرم سر اعتیاد اختلاف داشت تا این که لقای زندگی با پدرم را به عطایش بخشید و به دنبال زندگی اش رفت.

زن جوان بعد از تنها شدن نزد مادربزرگش می رود و پدرش تجدید فراش می کند. مادربزرگش که دل خوشی از عروسش نداشت مدام سرکوفتش را به دخترش می زد و از هر فرصتی برای آزار دادن او استفاده می کرد.

 زن غم زده در ادامه می گوید: پدرم بعد از ازدواج مجدد از ترس نامادری ام جرئت سرکشی به من را نداشت و من هم با مادربزرگم زندگی می کردم و مدام از او فحش می شنیدم.

دختر بی یاور به خاطر کمبود مهر و محبت مدتی با پسر همسایه ارتباط برقرار می کند اما این پسر هم به او پشت می کند. بعد از این ماجرا با یکی دیگر از پسرهای محله طرح رابطه می ریزد که روزی هنگام صحبت تلفنی دستش از سوی عمه اش رو می شود و داستان جدیدی شکل می گیرد. زن جوان تعریف می کند: زمانی که از رابطه ام اطلاع پیدا کردند قرار شد شب سر این ماجرا یک کتک مفصل از خانواده ام بخورم. از ترس تنبیه مادربزرگ و نامادری ام با برداشتن مقداری پول به امید پیدا کردن مادرم از خانه فرار کردم. با اتوبوس به مشهد رفتم و در مسیر داخل ماشین با سه پسر غریبه آشنا شدم.

زمانی که از اتوبوس پیاده شدم سه پسر غریبه از من خواستند با آن ها به باغی بروم و در میانه راه مرد دیگری که وسیله نقلیه داشت با ما همراه شد. وقتی وارد باغ شدیم مرد غریبه به من گفت آن ها نقشه شومی برای من دارند و با کمک او از باغ فرار کردم و مستقیم به زادگاهم برگشتم.

 زن نادم بعد از برگشت به خانه از ترس برخورد مادربزرگ و نامادری اش به خانه یکی از همسایه ها پناه می برد و مدتی با آن ها زندگی می کند تا این که روزی نامادری اش او را در خانه همسایه می بیند و صاحب خانه از ترس خانواده دختر او را پیش یکی از فامیل هایش می برد تا بعد از این که آب از آسیاب افتاد برگردد. اما بعد از این ماجرا سوءاستفاده های پسر فامیل شان شروع می شود. زن که اشک در چشمانش حلقه زده است، می گوید: زمانی که از ترس نامادری ام من را به خانه یک قاچاقچی بردند پسر صاحب خانه از همان اول شروع به سوءاستفاده از من کرد و من هم به خاطر بی پناهی چاره ای جز اطاعت نداشتم.

مدتی بعد دوباره به خانه همسایه برگشتم در حالی که حالم خیلی بد بود. سر این اتفاق همسایه از من خواست مواد مصرف کنم تا حالم خوب شود. تا به خودم آمدم دیدم آلوده مواد شده ام. زن جوان که در تله اعتیاد افتاده بود به ناچار نزد مواد فروش می رود و او با اجاره کردن یک خانه از او سوءاستفاده می کند و سر این ماجرا با پسر صاحب خانه آشنا می شود.

با پیشنهاد ازدواج پسر صاحب خانه، زن جوان مدتی به صیغه او در می آید اما سیاهی زمانه دست از سر او بر نمی دارد. زن جوان ادامه می دهد: بعد از ازدواج متوجه شدم همسرم معتاد است و برای همین خانواده اش با اعتیاد من مشکلی نداشتند. شوهرم کارگر ساختمانی بود و زمان بیکاری پول موادمان را از مادرش می گرفت.

او مدام در خانه لم می داد و تا غروب مثل جنازه گوشه ای می افتاد.

من از این ماجرا به شدت عصبانی بودم و دلم نمی خواست مرد خانه بیکار باشد برای همین روزی به او اعتراض کردم اما او چنان من را با سر به دیوار کوبید که تا یک هفته سرم گیج می رفت. زن دل خسته بعد از این اتفاق با پاره کردن صیغه نامه اش راهی شهری دیگر می شود و مدتی در خانه یکی از اقوامش زندگی می کند. چون صاحب خانه مصرف کننده مواد بود با اعتیاد او مشکلی نداشت. او تعریف می کند: روزها آواره پارک و خیابان بودم.

بعد از آوارگی و بی سرپناه شدن این بار خاله اش با رهن کردن یک خانه از او می خواهد در آن جا مدتی زندگی کند غافل از این که نیت شومی در سر داشت. زن مورد آزار و اذیت قرار گرفته می گوید: یک شب خاله ام با یک مرد غریبه وارد اتاق شد و از من خواست که در ازای گرفتن مبلغی مدتی به صیغه او در بیایم. زمانی که من از دیدن مرد ژولیده، بد بو و معتاد عصبانی شدم و از خواسته خاله ام پیروی نکردم آن ها نزدیک صبح من را از خانه بیرون کردند و مجبور شدم به خانه خاله بزرگترم بروم.

زن آواره که گرگ های شیطان صفت مدام سایه به سایه دنبال او بودند بعد از این ماجرا مدتی در یک شرکت مشغول به کار می شود و زندگی اش کمی به حالت عادی بر می گردد اما بعد از مدتی خاله اش که اعتیادش را ترک کرده بود از خواهرزاده اش می خواهد تا زمان ترک نکردن اعتیادش پا در خانه اش نگذارد و او دوباره سرگردان می شود.

دختر پژمرده دل ادامه می دهد: به خاطر نداشتن پشتوانه و امید به آینده اصلا توان ترک اعتیادم را نداشتم برای همین در یک مغازه مدتی به عنوان فروشنده مشغول به کار شدم. در این مدت به صیغه یک پسر درآمدم و مدتی با او زندگی کردم اما از او هم جدا شدم. ماجرای ازدواج های موقت پی در پی زن بی پناه تمامی نداشت. او بعد از حدود 20سال آوارگی و بی پناهی هر چند به کمپ ترک اعتیاد می رفت اما لغزش هایش شروع می شد و دوباره همان آش و همان کاسه بود.

زن تنها خودش هم از این زندگی خسته شده بود اما به خاطر ناامیدی حاضر نبود دست از مواد بردارد و به زندگی عادی اش برگردد اما یک اتفاق باعث شد مسیر زندگی اش عوض شود. او که جوانه زندگی اش به خشکی گراییده بود از ماجرای شبی می گوید که امید را در دلش زنده کرد: بعد از این همه در به دری و اسکان در لانه های فساد، شبی که خسته از زندگی و روزگار بی رحم به خانه مجردی ام برگشتم ناگهان صدای در خانه را شنیدم.

وقتی در را باز کردم دیدم مرد همسایه یک نوزاد تازه متولد شده و ژولیده را بغل گرفته و از من سوال کرد از صاحب بچه خبری ندارم. من که متعجب شده بودم گفتم: من مجرد هستم و بچه ای ندارم و او را هم نمی شناسم. مرد همسایه برایش تعریف می کند زمانی که از سر کار به خانه برمی گشت صدای گریه یک بچه را داخل زباله ها می شنود.

 اول فکر می کند شاید صدای یک گربه باشد اما وقتی زباله ها را کنار می زند می بیند یک نوزاد تازه متولد شده و بی پناه داخل چند تکه پارچه پیچیده و داخل زباله ها رها شده است. مرد همسایه بعد از این اتفاق از زن تنها می خواهد او را به یک نهاد حمایتی تحویل بدهند. زن ادامه می دهد: زمانی که پلیس را درجریان گذاشتیم سرباز از من خواست نوزاد را در آغوش بگیرم و آن ها را تا زایشگاه همراهی کنم.

بعد از تحویل نوزاد یکی از مسئولان نهاد مربوطه وقتی دید من اعتیاد دارم گفت به خاطر این کارم حاضر است کمک کند و او از من خواست که به کمپ بروم.

من اراده ای برای ترک اعتیاد نداشتم اما این ماجرا برایم تلنگری شد، انگار خواست خدا بود که با قرار دادن این موجود بی پناه سر راهم من را از این لجنزار بیرون بیاورد تا مسیر درست و پاک را در پیش بگیرم.