دهقان فداکار جدید ایران را بشناسید + عکس
کمتر از ۶ماه پس از مرگ ریزعلی خواجوی که همه او را به نام «دهقان فداکار» می شناختند، این بار دهقان ۶۱ساله ای اهل زنجان با فداکاری توانست جان ده ها مسافر قطاری را که از تبریز راهی تهران بود، نجات دهد.
حسین علیمردانی وقتی متوجه شد خاک زیر ریل آهن به خاطر باران فرو ریخته و درصورت عبور قطار ممکن است فاجعه ای رخ دهد، تصمیم گرفت هر طور شده مسافران قطار را نجات دهد. صبح ۲۵اردیبهشت بود و باران بهاری هوای تازه ای به شهر بخشیده بود. حسین علیمردانی، دهقان ۶۱ساله زنجانی مثل هر روز سوار خودروی پرایدش شد تا راهی باغ و زمین های کشاورزی اش شود؛ زمین هایی که در ۳۶کیلومتری زنجان و در منطقه نیک پی قرار دارند و دهقان ۶۱ساله خرج زندگی و خانواده ۷نفره اش را با کشاورزی در این زمین ها تامین می کند. «من هر روز حدود ساعت ۷صبح از خانه بیرون می زنم اما دوشنبه هوا خوب بود و تصمیم گرفتم کمی زودتر راهی زمین ها و باغم شوم. جاده ای که حسین علیمردانی را به زمین هایش می رساند، از کنار خط آهن می گذرد. بخشی از خط آهن ارتفاع زیادی با جاده دارد و آن را با استفاده از شن و ماسه زیرسازی کرده اند. علیمردانی می گوید: «هنوز به زمین هایم نرسیده بودم که متوجه شدم خاک زیر خط آهن به خاطر باران ریزش کرده و داخل جاده آمده است. طوری که عبور از جاده را سخت کرده بود. وقتی نگاه کردم حدود ۱۵متر از خاک زیر ریل ریزش کرده و کاملا خالی شده بود. شک نداشتم که اگر قطار از آنجا عبور می کرد، ریل طاقت نمی آورد و حتما حادثه ای رخ می داد. برای همین تصمیم گرفتم ماجرا را گزارش کنم.» اولین فکری که به ذهن دهقان ۶۱ساله رسید، تماس با پلیس بود. او دو بار ۱۱۰را گرفت اما کسی جواب نداد. همان موقع بود که به یاد یکی از دوستانش افتاد که در راه آهن کار می کرد و تصمیم گرفت او را خبر کند. «ماجرا را برای او تعریف کردم و او هم گفت دیگر در راه آهن کار نمی کند اما حتما رئیس راه آهن را مطلع می کند.» زمان می گذشت و خبری از تیم های امدادی نبود. هر لحظه احتمال داشت قطاری از آنجا عبور کند و دهقان فداکار برای اینکه مطمئن شود خطری پیش نمی آید، خودش را به یک بلندی رساند و دقایقی بعد قطاری را دید که از سمت تبریز به سوی تهران در حرکت بود. حسین علیمردانی به یاد داستان ریزعلی خواجوی و فداکاری او افتاد. باید هر طوری شده، لکوموتیوران را از ماجرا باخبر می کرد. «اطرافم را نگاه کردم و چشمم به یک بنر قرمز و کهنه افتاد که در گوشه ای افتاده بود. آن را برداشتم و روی ریل شروع کردم به دویدن به سمت قطار. لکوموتیوران متوجهم شد و چراغ قطار را روشن کرد. من همچنان می دویدم و او که فهمید اتفاقی رخ داده، ترمز را به کار انداخت. قطار در ۲۰متری جایی که زیر ریل خالی شده بود، توقف کرد. مسئولان قطار با دیدن ماشینم فکر کردند که برایم مشکل پیش آمده و ماشینم خراب شده اما وقتی آنها را به محل ریزش خاک بردم، وحشت کردند و گفتند که شما با این کارت همه ما و مسافران را نجات دادی.» پس از آن مسئولان قطار ماجرا را به مرکز خبر دادند و به این ترتیب قطار به ایستگاه قبلی برگشت تا مسافران با اتوبوس به مقصد منتقل شوند.