دختر 13 ساله ازبلاهایی که بر سرش آمد می گوید + جزییات تکاندهنده
خدا با هر بلا و سختی میخواهد ببیند ما چقدر صبور هستیم و چهکار میکنیم.
چند سال قبل برادر کوچکم دچار بیماری کلیوی شد. پدرم برای عمل جراحی حسین، طلاهای مادرم را فروخت و مبلغی هم قرض کرد؛ اما دزدهای موتورسوار پولهایش را زدند. مانده بودیم چهکار کنیم که یک آدم خیر پول عمل جراحی را داد و حسینکوچولو حالش خوب شد. تازه میخواستیم یک نفس راحت بکشیم که پدرم را از سر کارش بیرون کردند. میگفتند تعدیل کارگر کردهاند.
پدرم دوسه ماه سر گذر میرفت که سروکله صاحبخانه پیدا شد. با اینکه وضع مالیاش خوب بود، مهلت نداد کرایه عقبمانده را جور کنیم. وسایلمان را ریختند کنار خیابان. باز هم یک فرد نیکوکار پیدا شد و یکمیلیون تومان برای رهن داد. زیرزمین خانهای را در حاشیه شهر اجاره کردیم، خانهای کوچک که فقط یک اتاق دارد.
پدرم بیکار بود و بهخاطر مریضیاش هر کاری نمیتوانست انجام بدهد. شاگرد کامیون شوهرعمهام شد. هفته قبل به سفر کاری رفتند که دو روز بعد خبردار شدیم نزدیک خرمآباد تصادف کردهاند.
پدرم بستری شده و در کماست. ما از وضعیتش بیخبر ماندهایم. او را به خدا سپردهایم. شک ندارم اینها همهاش امتحان الهی است. دیشب مادرم در تاریکی شب آرام گریه میکرد. دلداریاش دادم و گفتم: من دیگه بچه نیستم، حالا یک دختر سیزدهسالهام، ناراحت نباش اگر لازم بشه ترکتحصیل میکنم و خودم سرکار میرم.
دلم خوش است به ماه مبارک رمضان، چون به خدا نزدیکتر هستم و زیاد احساس دلتنگی نمیکنم .