//
کد خبر: 96014

نقشه زن بی حیا برای مرد متاهل در کوچه خلوت

چند سال اول ازدواجمان خواهرم در زندگی ما خیلی دخالت می‌کرد‌. او تاجایی‌که می‌توانست، برای مرضیه خط ‌ونشان می‌کشید.

یک روز از سرکار که به خانه برگشتم، متوجه شدم مرضیه به خانه مادرش رفته است. باز هم غرورم گل کرد و دو هفته دنبالش نرفتم. آن‌ها با عذرخواهی، او را به خانه برگرداندند. فکر می‌کردم برنده این معرکه، من هستم.

مرضیه از آن به بعد راه خون‌سردی و بی‌تفاوتی را پیش گرفت. بعد از مدتی ما صاحب فرزند شدیم. کاری به کارم نداشت و بیشتر خودش را با دخترکوچولویم سرگرم می‌کرد. من و خواهرم خوش‌حال بودیم که خوب زهرچشمی از اوگرفته‌ایم؛ اما نمی‌دانستیم این سکوت آتش زیر خاکستر است. مدتی است مرضیه هیچ رابطه عاطفی با من ندارد. او غرق شبکه‌های اجتماعی تلفن‌همراهش است و می‌دانم که سلام‌، احترام و لبخندهایش دروغ است یا راست.

از این رفتار‌های سرد و بی‌روح او عذاب می‌کشیدم تا اینکه تصمیم گرفتم به‌طورپنهانی ازدواج موقتی داشته باشم. می‌گفتم دوباره حالش را می‌گیرم. با زنی آشنا شدم که با حیله مرا به منطقه خواجه‌ربیع کشاند. در کوچه‌ای خلوت بودیم که ناگهان دو مرد جوان که همدستش بودند، از پشت دیواری درآمدند و تاجایی‌که می‌خوردم، کتکم زدند.

آن‌ها با تهدید چاقو، ۴۵٠هزار تومان پول‌، گوشی و مدارکم را بردند و فرار کردند. حالا می‌فهمم که زندگی با شاخ ‌و‌شانه‌کشیدن و بی‌مهری به جایی نمی‌رسد.