زن جوان با داشتن همسر و فرزند با یک مرد دیگر صیغه محرمیت خواند!
مرد جوان فریب چرب زبانی های زن را خورد.
از لحظهای که به حقیقت تلخ و زجرآور ماجرای ازدواجم پی بردم که چگونه یک سال فریب برنامه ریزی های حساب شده یک زن را خورده ام، همانند اسپند روی آتشی هستم که از شدت خشم بالا و پایین می پرم و نمی توانم تصمیم درستی بگیرم چرا که ...
اینها بخشی از اظهارات جوان 40 ساله ای است که برای شکایت از یک زن به اتهام فریب در ازدواج وارد کلانتری شده بود. این مرد با بیان این که قصه ازدواج من برای هیچ کس باورپذیر نیست، درباره این ماجرای عجیب به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: حدود 18ماه قبل، زمانی که در فضای مجازی سیر می کردم، با خانم 26 سالهای در یکی از شبکههای اجتماعی آشنا شدم که خود را پرستار یکی از بیمارستانهای بزرگ دولتی در مشهد معرفی می کرد.
او می گفت پدرش نیز با 28 سال سابقه کار به عنوان سرپرستار در همان بیمارستان کار می کند و به زودی بازنشسته خواهد شد. خلاصه بعد از شش ماه تماسهای تلفنی و پیامکی و ارتباط در فضای مجازی تصمیم به ازدواج با «شکیلا» گرفتم و از او تقاضا کردم برای جلسه خواستگاری با پدر و مادرش صحبت کند اما او با حرفهایش غافلگیرم کرد.
شکیلا گفت مادرش فوت کرده است و پدرش نیز با زن دیگری زندگی می کند. او هم برای آن که نمیتواند با نامادری کنار بیاید در منزل مادربزرگش سکونت دارد، به همین دلیل شماره تلفن پدرش را به من داد تا ماجرای خواستگاری را با او در میان بگذارم. وقتی با آن شماره تماس گرفتم پیامکی با این مضمون برایم ارسال شد که «به خاطر ابتلا به بیماری کرونا قادر به پاسخ گویی نیستم. چنان چه مورد ضروری است پیامک بفرستید!» من هم خواسته و شرایط خودم را برایش پیامک کردم که او هم پیامهایی حاکی از رضایت خودش با این ازدواج را برایم ارسال میکرد اما هیچ گاه به تماسهایم پاسخ نمی داد. در حالی که با اصرار من و رضایت پیامکی پدر شکیلا قرار شد صیغه محرمیت بین ما جاری شود، او از من خواست تا منزل رهنی خودم در بولوار سجاد را به مالک بازگردانم و لوازم منزلم را بفروشم چرا که مدعی بود پدرش برای جبران گذشته قصد دارد منزلی را برایمان اجاره و تمام جهیزیه را خودش فراهم کند. به همین دلیل من هم به خواسته شکیلا عمل کردم و صیغه محرمیت بین ما در حالی جاری شد که دایی او نیز حضور داشت. البته بعد از این ماجرا همواره او به منزلم میآمد و از رفتن من به منزل مادربزرگش به بهانه این که او پیر است و آمادگی پذیرایی از من را ندارد، جلوگیری می کرد.
چند ماهی به این گونه سپری شد که من هیچ گاه پدر یا خانواده او را ندیدم اما حدود 15روز قبل حادثه ای رخ داد که سرنوشتم تغییر کرد و زندگیام به هم ریخت. آن روز من و شکیلا به همراه یکی از دوستانم و به صورت خانوادگی به باغی در اطراف مشهد رفته بودیم تا برای ساعاتی از هیاهوی شهر دور باشیم. ساعتی بعد، در حالی که شکیلا اتاق را ترک کرده بود، تلفن او که داخل کیفش قرار داشت مدام زنگ می خورد. وقتی دیدم نام «پدر» روی صفحه نمایش دیده می شود دیگر نتوانستم به آن تماس پاسخ بدهم چرا که شکیلا گفته بود پدرش مردی بسیار حساس است و اگر متوجه شود که قبل از مراسم عروسی با هم بیرون رفتهایم دیگر باید قید ازدواج با او را بزنم. به همین دلیل ترسیدم به آن تماس پاسخ بدهم. در همین حال از همسر دوستم خواستم که او به تلفن شکیلا پاسخ بدهد و به پدر او بگوید چند دقیقه بعد تماس بگیرد! اما وقتی همسر دوستم به تلفن پاسخ داد، جوانی هراسان از آن سوی خط فریاد می زد که دخترش از پلههای منزل سقوط کرده و دستش شکسته است! او با نگرانی داد می زد «فریده» هرچه زودتر خودت را به خانه برسان! و ...
با شنیدن این جملات حیرت زده و مبهوت به خانواده دوستم نگریستم. باورم نمیشد که شکیلا، همسر و فرزند داشته باشد. با چشمانی حیرتزده به دنبال شکیلا دویدم اما متاسفانه همه چیز حقیقت داشت و او مرا فریب داده بود. تازه فهمیدم که مادر شکیلا زنده است و پدرش نیز با کارگری روزمزد زندگی می گذراند. او نیز 10سال قبل ازدواج کرده و دختری پنج ساله به نام «پرستو» دارد و نه تنها خودش را با نام مستعار معرفی کرده بود بلکه پیامکهایی را هم که به پدرش می فرستادم، خودش از یک خط دیگر پاسخ می داد تا پولهای رهن منزل و لوازمی را که فروخته بودم بالا بکشد. این در حالی بود که شکیلا به دلیل اختلاف با همسرش به صورت جداگانه از او زندگی میکرد. شایان ذکر است، با صدور دستوری از سوی سرهنگ احمد مجدی (رئیس کلانتری سجاد مشهد) و با کسب مجوز قضایی، شکیلا به کلانتری هدایت شد تا این ماجرا توسط مشاوران زبده کلانتری مورد بررسی های دقیق قضایی و روان شناختی قرار گیرد.
برای ورود به کانال تلگرام فرتاک نیوز کلیک کنید.