دعوا سر لحاف ملا نصرالدین، حکایتی از ضرر دیدن بی گناه
حکایت دعوا سر لحاف ملا نصرالدین بود: فصل زمستان بود . ملّا نصرالدین توی اتاق خانه اش خوابیده بود و از سرما لحاف را تا زیر گلویش کشیده بود و داشت خوابش می برد.
حکایت دعوا سر لحاف ملا نصرالدین بود: فصل زمستان بود . ملّا نصرالدین توی اتاق خانه اش خوابیده بود و از سرما لحاف را تا زیر گلویش کشیده بود و داشت خوابش می برد.
ناگهان صدای داد و فریاد همسایه از کوچه شنیده شد . ملّا به سر و صدا اعتنایی نکرد اما زن ملّا گفت : برو ببین چه خبر است.
ملّا گفت : به ما چه مربوط است.
- بیشتر بخوانید: دختر سفید بخت و بدبخت؛ حکایتی از زندگی یک دختر غمگین
زن گفت : یعنی چه ؟ همسایه از قوم و خویش نزدیک تر است . بلند شو و برو ببین چه خبر است ؟
ملّا به کوچه رفت . داد و قال مردم به خاطر دزد بود .
دزد فرار کرده بود و در تاریکی شب در گوشه ای پنهان شده بود تا دستگیر نشود همسایه ها یکی پس از دیگری به خانه رفتند چشم دزد به ملّا و لحافش افتاد.
با خود گفت ؛ کاچی بهتر از هیچی . به طرف ملّا دوید و لحاف را از سر و کول ملّا ربود و فرار کرد . ملّا به خودش آمد .
دزد لحاف را برده بود.
ملّا به خانه برگشت زنش گفت : چه خبر بود ؟ دعوا سر چی بود ؟
ملّا گفت ، (دعواها سرلحاف من بود) از آن به بعد کسی که در دعوایی دخالتی نداشته اما زیانی از آن ببرد می گوید : دعوا سر لحاف من بود.
دعوا سر لحاف ملا نصرالدین بود یعنی چی؟
۱- یعنی در بحثی که به او مربوط نمیشد، شرکت کرد و دچار ضرر و زیان شد.
۲- معمولا این ضرب المثل را در جایی به کار می برند که شخص زیان دیده، خود را مستحق ضرری که بر او وارد شده نمی بیند.