//
کدخبر: ۴۳۴۵۸۷ //
حکایت

حکایت محلی و آموزنده گرگ و میش

زبان حکایت این حکایت خیلی ساده و روان است و شخصیت‌های آن سه حیوان گرگ، میش، روباه و سگ هستند.

حکایت محلی و آموزنده گرگ و میش
به گزارش فرتاک نیوز،

حکایات داستانی کوتاه و آموزنده هستند که علاوه بر سرگرم کردن خواننده این وظیفه را به عهده دارند که چیزی به دانسته‌های او اضافه کنند و پندی اخلاقی به او بدهند. در این مطلب با یک حکایت جالب و خواندنی همراه شما هستیم.

حکایت گرگ و میش

روزی پاییزی میشی از گله‌اش دور ماند و در جنگل گم شد. میش همانجا گوشه‌ای پیدا کرد و زندگی کرد و در بهار بره‌ای به دنیا آورد. یک روز که با بره‌اش در مرغزار مشغول چرا بودند، گرگی بیرون پرید و به آن‌ها گفت چه کسی به شما اجازه داد در خاک من رفت و آمد کنید؟ باید بره‌ات را به من بدهی وگرنه هر دوی شما را می‌کشم.

میش گفت پناه بر خدا! من تمام زمستان اینجا بودم و یک گرگ ندیدم، چطور شد اینجا ناگهان خاک تو شده؟

گرگ گفت من شاهدانی دارم که می‌گویند اینجا ملک من است.

میش پرسید شاهدت کیست؟ 

گرگ گفت روباه

گرگ رفت شاهدش را بیاورد و میش هم رفت تا شاهدی پیدا کند که گرگ مالک این زمین نیست. در راه به یک سگ برخورد و داستان را برای او تعریف کرد و از او کمک خواست. سگ با او به مرغزار آمد و به میش گفت من پشت درختچه‌ها پنهان می‌شوم. تو به گرگ و روباه بگو حرف آن‌ها را باور نمی‌کنی مگر به اجاق تو که همین درختچه‌هاست سوگند یاد کنند و آن‌ها را به سوی من بیاور. 

گرگ به همراه روباه برگشت و روباه تصدیق کرد که اینجا ملک گرگ است. میش گفت حرف تو را باور ندارم. برو به آن درختچه‌ها سوگند یادکن تا باور کنم. روباه به آن سمت رفت و برق چشمان سگ را از دور دید. متوجه خطر شد و گفت نه اجاق تو مقدس است و من حرات ندارم سوگند بخورم. من می‌روم شما با هم کنار بیایید.

گرگ گفت روباه ترسو است، خودم می‌آیم و به اجاق تو سوگند می‌خورم. گرگ همین که نزدیک بیشه شد سگ بیرون پرید و به او حمله کرد. گرگ خرخرکنان گفت درست است تو راست گفتی اجاق تو مقدس است و اینجا هم خاک تو است و من می‌خواستم شما را بخورم.

سگ او را رها کرد و گرگ به زحمت پا از مهلکه بیرون کشید و فرار کرد.

آیا از خواندن این حکایت لذت بردید؟ به نظر شما پند اخلاقی این حکایت چیست؟

 

برای ورود به کانال تلگرام فرتاک نیوز کلیک کنید.
آیا این خبر مفید بود؟
کدخبر: ۴۳۴۵۸۷ //
ارسال نظر