//
کدخبر: ۴۶۴۰۸۳ //

دانش در برابر ثروت: حکایت دانای بی‌پول و نادان پول‌دار

داستان مرد بازرگان و خر سرشار از پند و عبرت است.

دانش در برابر ثروت: حکایت دانای بی‌پول و نادان پول‌دار

میگویند روزی مردی بازرگان خری را به زور میکشید، تا به فرد دانایی رسید، دانا پرسید :چه بر دوش خر داری که سنگین است و راه نمی رود؟

مرد بازرگان پاسخ داد: یک طرف گندم و طرف دیگر ماسه!

دانا پرسید: به جایی که میروی ماسه کمیاب است؟

بازرگان پاسخ داد: خیر، به منظور حفظ تعادل طرف دیگر ماسه ریختم!!

دانا ماسه را خالی کرد و گندم را به دوقسمت تقسیم نمود و به بازرگان گفت حال خود نیز سوار شو و برو به سلامت.

بازرگان وقتی چند قدمی به راحتی با خَر خود رفت، برگشت و از دانا پرسید با این همه دانش چقدر ثروت داری؟

دانا گفت: هیچ…

بازرگان شرایط را به شکل اول باز گرداند و گفت من با نادانی خیلی بیشتر از تو دارم، پس علم تو مال خودت و شروع کرد به کشیدن خر و رفت…

آیا این خبر مفید بود؟
کدخبر: ۴۶۴۰۸۳ //
ارسال نظر