//
کدخبر: ۴۷۹۹۹۱ //

حکایت سلمانی زرنگ و پندی که جانش را تغییر داد

حکایت سلمان و حاکم، داستانی است درباره اهمیت تصمیم‌گیری آگاهانه و تأثیری که آن بر زندگی دیگران می‌گذارد.

حکایت سلمانی زرنگ و پندی که جانش را تغییر داد
به گزارش فرتاک نیوز،

در زمانهاى قدیم یک نفر سلمانى معروفى بود که سر و صورت شاه عصر خود را اصلاح مى کرد، او روزى به بازار رفت ، دید پیر مردى در مغازه ساده اى نشسته و قلم و کاغذى ، کنار دستش است ، ولى چیز دیگرى در مغازه نیست ، تعجب کرد که این پیر مرد عمامه به سر، چه مى فروشد، نرد او رفت و گفت :
اى آقا! شما چه مى فروشید؟
پیرمرد: من حکیم هستم و پند مى فروشم .
سلمانى : پند چیست ؟ آن را به من بفروش .
حکیم : پند فروختن من مجّانى نیست ، بلکه صد اشرافى مزد آن است .
سلمانى پس از آنکه این دست و آن دست کرد، سرانجام راضى شد که صد اشرفى به او بدهد، حکیم صد اشرفى را گرفت و این پند را روى کاغذ نوشت و به سلمانى داد و آن این بود:
اکیس النّاس من لم یرتکب عملا حتّى یمیّز عواقب مایجرى علیه. [زرنگترین انسانها کسى است که کارى را انجام ندهد مگر اینکه نتیجه آن را (از بد و خوب ) تشخیص دهد (عاقبت اندیش باشد).]
سلمانى آن پند نوشته شده را گرفت، و چون برایش گران تمام شده بود، بسیار به آن ارزش مى داد، و آن را تکرار مى کرد و در هر جا که مناسب بود مى نوشت ، حتى در صفحه سنگ مخصوص خود که تیغ سلمانى خود را با آن سنگ تیز مى کرد، آن جمله را نوشت .
در همین روزها، طبق دسیسه مرموزى نخست وزیر زمان ، نزد سلمانى آمد و گفت :  من از خارج آمده ام و یک تیغ طلائى تیز و خوبى براى تو به هدیه آورده ام ، زیرا شما سر و صورت شاه را اصلاح مى کنید، خوبست از این به بعد با این تیغ سر و صورت او را اصلاح نمائید (دسیسه نخست وزیر این بود که آن تیغ را به ماده سمّى مسموم کرده بود، و مى خواست آن سم را بطور مرموزى وارد خون شاه کند و او را بکشد).
سلمانى خوشحال شد و هنگام اصلاح سر و صورت شاه ، تیغ اهدائى نخست وزیر را بدست گرفت و در همین حال چشمش به جمله پند حکیم افتاد که در صفحه سنگ تیز کننده تیغش نوشته بود، با خود گفت : ما هیچگاه به این پند عمل نکردیم، خوبست یک بار به آن عمل کنیم، آن پند مى گوید: قبل از هر کارى، نتیجه آن را سنجش کن، من که با این تیغ هنوز کسى را اصلاح نکرده ام، پس نتیجه آن را نمى دانم، بنابراین باید از اصلاح سر و صورت شاه دست نگهدارم .
همین تحیّر و سردرگمى سلمانى، شاه را در فکر فرو برد و جریان را از او پرسید و او داستان پند حکیم و تیغ نخست وزیر را بیان کرد.
شاه فهمید که نخست وزیر مى خواسته او را به وسیله آن تیغ، مسموم کند، مجلسى از رجال کشور تشکیل داد و نخست وزیر را در آن مجلس آورد و به سلمانى فرمان داد و به سلمانى فرمان داد تا نخست سر و صورت آن افرادى که گمان بد به آنها مى برد و سپس سر و صورت نخست وزیر را بتراشد و اصلاح کند.
سلمانى فرمان شاه را اجرا کرد، طولى نگذشت که همه آنها از جمله نخست وزیر، مسموم شدند.
و سلمانى به جایزه و افتخار بزرگى نائل آمد و دریافت که آن پند حکیم بیش ‍ از صد اشرفى ارزش داشته است و صد اشرفى او به هدر نرفته است ، آرى :

پند حکیم عین صواب است و محض خیر

فرخنده بخت آنکه به سمع رضا شنید
آیا این خبر مفید بود؟
کدخبر: ۴۷۹۹۹۱ //
ارسال نظر