//
کدخبر: ۴۸۰۰۰۴ //

حکایت از غذای گندیده تا گوشت سگ

حکایتی از پشیمانی راوی از رفتار گذشته و درس عبرتی که از آن آموخت

 حکایت از غذای گندیده تا گوشت سگ
به گزارش فرتاک نیوز،

در زمان جوانی، درویشی پیش من آمد و اثر گرسنگی در من دید. مرا به خانه خود خواند و گوشتی پخته پیش من نهاد که بو گرفته بود و مرا از خوردن آن، کراهت می آمد و رنج می رسید. درویش که آن حالت را در من دید، شرم زده شد و من نیز خجل گشتم. برخاستم و همان روز، با جماعتی از یاران، قصد «قادسیه» کردیم. چون به قادسیه رسیدیم راه گم کردیم و هیچ گوشه ای برای اقامت نیافتیم. 

چند روز صبر کردیم تا به شرف هلاک رسیدیم. پس، حال چنان شد که از فرط گرسنگی، سگی به قیمت گران خریدیم و بریان کردیم و لقمه ای از آن، به من دادند. خواستم تا بخورم، حال آن درویش و طعام گندیده یادم آمد. با خود گفتم؛ این ، جزای آن است که این درویش، آن روز از من خجل شد.

حکایتی از تذکره اولیا نوشته عطار نیشابوری

آیا این خبر مفید بود؟
کدخبر: ۴۸۰۰۰۴ //
ارسال نظر
 
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
اخبار از پلیکان
تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت فرتاک نیوز هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد
اخبار روز سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان
    تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت فرتاک نیوز هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد