//
کدخبر: ۴۸۲۶۶۶ //

حکایت تو جای من باش| جسارتی که خشم فرمانده را به خنده بدل کرد

داستان اسیری که فرمانده را به جای کشتن، به عفو واداشت.

حکایت تو جای من باش| جسارتی که خشم فرمانده را به خنده بدل کرد

گویند مابین دو لشکر، جنگی سخت واقع شد.

یک طرف مغلوب و اسیر دیگری شد.

لشکر غالب، اسرا را به قلعه خود آورد و فرمانده دستور داد که همه آنها، یکی یکی خود را از بالا به پایین پرتاب نمایند.

یکی از اسرا تا لب بام آمد، نگاهی نمود و عقب رفت.

چند مرتبه چنین کرد.

امیر عصبانی شد و گفت تا چند پیش می روی و پس می آیی؟

اسیر جواب داد تو جای من باش، تا ده دفعه تو را مهلت می دهم.

امیر خندید و او را بخشید.

آیا این خبر مفید بود؟
کدخبر: ۴۸۲۶۶۶ //
ارسال نظر