//
کدخبر: ۴۸۷۵۱۴ //

حکایت قلیان کریم خان زند و مرد درویش

ماجرای ساده‌ای که نشان می‌دهد همه چیز در دست خداوند است

حکایت قلیان کریم خان زند و مرد درویش
به گزارش فرتاک نیوز،

 درویشی تهی‌‌ دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند.

کریم خان گفت: این اشاره‌ های تو برای چه بود ؟

درویش گفت: نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم .

آن کریم به تو چقدر داده است و به من چه داده ؟ کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه می‌خواهی ؟

درویش گفت: همین قلیان، مرا بس است! چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت . خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می‌ خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد! پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد! روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت.

ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشاره‌ای به کریم خان زند کرد و گفت: نه من کریمم نه تو ؛ کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.

آیا این خبر مفید بود؟
کدخبر: ۴۸۷۵۱۴ //
ارسال نظر