//
کدخبر: ۴۹۴۲۳۶ //

حکایت پادشاه و اعدام نجار؛ داستانی از امید و گشایش

فکر زیادی بنده را خسته می کند، در حالی که خداوند تبارک و تعالی مالک و تدبیر کننده کارهاست.

 حکایت پادشاه و اعدام نجار؛ داستانی از امید و گشایش
به گزارش فرتاک نیوز،

پادشاه به نجارش گفت: فردا اعدامت میکنم

نجار آن شب نتوانست بخوابد …

همسر نجار گفت :مانند هر شب بخواب …

پروردگارت یگانه است و درهای گشایش بسیار

کلام همسرش آرامشی بر دلش ایجاد کرد و چشمانش سنگین شد و خوابید …

صبح صدای پای سربازان را شنید…

چهره اش دگرگون شد و با نا امیدی، پشیمانی و افسوس به همسرش نگاه کرد که دریغا باورت کردم …

با دست لرزان در را باز کرد و دستانش را جلو برد تا سربازان زنجیر کنند…

دو سرباز با تعجب گفتند : پادشاه مرده و از تو میخواهیم تابوتی برایش بسازی.

چهره نجار برقی زد و نگاهی از روی عذرخواهی به همسرش انداخت …

همسرش لبخندی زد و گفت : مانند هر شب آرام بخواب , زیرا پروردگار یکتا هست و درهای گشایش بسیارند.

آیا این خبر مفید بود؟
کدخبر: ۴۹۴۲۳۶ //
ارسال نظر