جریاناتی از قتل آتنا که تا بحال نشنیده اید
وقتی موضوع پیدا کردن جنازه را اطلاع دادیم، دادستان قول داد که بطور رسمی خواهند گفت که خانواده جنازه را ما پیدا کرده ایم. ولی همه این قول ها دروغ بود.
جوانی است با ظاهری آرام و دوست داشتنی. اصلا نمی شود باور کرد که او برادر یک قاتل است. گاهی با خود می گویم: «ظاهر قاتل هم آرام و عادی بود و همسایه هایش هم نه تنها از او بد نگفتند بلکه وی را آدمی آرام و بی دردسر معرفی کردند» و بلافاصله به دیده شک به برادرش می نگرم، ولی سریع سعی می کنم، نظرم را تغییر دهم و از قضاوت پرهیز کنم. در هر صورت ، الان که متن مصاحبه را تنظیم می کنم، هیچ قضاوتی درباره مصاحبه شونده ندارم. این مصاحبه نهایتا منجر به آن شد که به همراه همین برادر به منزل پدری قاتل بروم و دو تن دیگر از برادران و پدر اسماعیل(قاتل) را ببینم و با مادر و یکی دیگر از برادران او و همچنین دختر قاتل آتنا نیز صحبت کنم. نشانی مغازه برادر قاتل را دو تن از اهالی شهر دادند. همین امر نشان می دهد که پارس آباد شهری کوچک است و بعد از این اتفاق زندگی برای این خانواده سخت و دشوار خواهد بود. بعد از اینکه به مغازه برادر قاتل آتنارسیدم ، اینگونه باب سخن را باز کردم؛
سلام . من با برادر آقا اسماعیل کار دارم.
بله خودم هستم.
من خبرنگار هستم و از تهران آمده ام. می توانم سوالاتی را با شما مطرح کنم ؟
خب خبرنگاران قبلا با برادران من مصاحبه کرده اند. من حرف جدیدی ندارم.
ببینین من می خواهم روایتی منصفانه از وقایع داشته باشم. در شهر اتهامات زیادی به خانواده شما وارد شده است. حتی خیلی ها می گویند خانواده شما در طی سالهای گذشته مدام اسماعیل را حمایت می کرده اند،می خواهم خودتان جواب بدهید تا روایتی نزدیک به واقعیت را منتشر کنم.
باشد بیائید جای من بنشینید ( خود بر می خیزد و روبروی من می ایستد) و سوالاتتان را بپرسید. فقط نمی خواهم اسمم را بیاورید و راضی نیستم فایل صوتی مصاحبه را پخش کنید؟
بسیار خب. پیش از هر چیز، می خواهم از وضعیت دختر اسماعیل خبردار شوم. گویا حال و روز خوبی ندارد؟
درست است.محدثه خیلی منزوی و ناراحت شده است.
از این بابت واقعا متاسفم. چون او که گناهی ندارد.
اون بنده خدا ، خیلی دختر محجه، مومن و مظلومی است و بنظرم بخاطر این دچار حالت روحی پریشانی شده که خود را در این ماجرا مقصر می داند.
چرا ؟ مگر محدثه چکار کرده است؟
من وقتی جلوی دادگاه بودم به محدثه زنگ زدم و گفتم:« محدثه اجازه می دهی پدرت را معرفی کنیم.» محدثه هم گفت بروید و معرفی کنید و از این بابت الان خیلی ناراحت است و خودش را مقصر می داند.
چرا شما به محدثه زنگ زدید، مگر مادرش همراه شما نبود؟
اول مادرش زنگ زد. ولی کارشان به گریه و زاری افتاد و نتوانست نظر مساعد محدثه را جلب کند. به همین دلیل من گوشی را گرفتم و گفتم محدثه پدرت خیلی کار بدی کرده است، کارش بیشتر از ناجوانمردی است. هیچ اسمی نمی توان روی آن گذاشت. به همین دلیل ما مجبوریم که این ماجرا را به دولت گزارش دهیم و از این رو اجازه خواستم. محدثه بعد از حرفهای من ، هیچ دم نزد و گفت باشه.
این روانشناسانی که به پارس آباد آمده اند، با محدثه و همچنین برادرانش هم دیدار داشته اند؟
نه. هیچ روانشناس و مشاوری برای دیدن این بچه و همچنین برادران وی نیامده است. البته ناگفته نماند که این ها چند مدتی بود که اصلا پارس آباد نبودند و به تازگی به شهر برگشته اند.
یعنی شما در شهر بودید؟
بعد از آن ماجرا ، همه برادران به همراه خانواده هایشان و همچنین پدر و مادرم به روستای مان در اطراف پارس آباد رفتیم. بعد از حدود یک هفته، خیلی از ما به شهر برگشتیم ولی همسر و فرزندان برادرم دیرتر آمدند.
الان هم که گویا یکی از برادران، کلا از پارس آباد مهاجرت کرده است؟
بله! یکی از برادران ما همه زندگی اش را جمع کرد و به اردبیل رفت و الان آنجا زندگی می کند.
پس شما در اینجا امنیت دارید؟
تا امنیت را چه تعریف کنید. ( مرا به سمت بیرون مغازه اش برده و تابلوی مغازه که شکسته شده را نشان می دهد و می گوید) مثلا آمده اند تابلوی مغازه مرا شکسته اند. یا اینکه در این مدت که من آمده ام هیچ کس به مغازه من به عنوان مشتری مراجعه نمی کند. گناه ما چیست؟ چرا در مورد ما طور دیگری فکر می کنند. ما از زمان جدایی خانم اول اسماعیل از او درسال 1379، اصلا ارتباط خوبی با برادرمان نداشتیم. فقط در عید و برخی مناسبت ها همدیگر را می دیدیم.
البته اینطور هم که شما می گوئید نیست؛ آنطور که من از همسایه های اسماعیل پرسیدم ،یکی از برادران شما در خانه اسماعیل (همان خانه ای که جنازه پیدا شد)، زندگی می کرد؟
بله او همان جا زندگی می کرد. اما به عنوان اجاره نشین. این برادر من پول کافی برای اجاره خانه مناسب ندارد، به همین دلیل با پول کمتر در خانه برادرش اجاره نشین شد. با این وجود او هم مدام می گفت کاش جایی پیدا می کردم و از آنجا می رفتم. چون اسماعیل کلا آدم خاصی بود. ارتباطش با ما خیلی ضعیف بود، اخلاقش هم مشکل ساز بود. به همین دلیل ما مدام از او گریزان بودیم. خود او هم اینطور راحت بود.
البته قرائن و شواهد ، زیاد این گفته های شما را تائید نمی کند. مثلا الان شائبه اینکه برادران قاتل بدنبال این بودند که جنازه را از منزل خارج کنند، به عنوان یک فرضیه قابل طرح است.خود من هم با تحقیقاتی که در محله ای که برادرتان آنجا زندگی می کند، این فرضیه را قابل طرح می دانم. ببینید آنطور که من فهمیدم، شما بلافاصله بعد از یافتن جنازه موضوع را به مسولان نگفته اید. حدود 24 ساعت بعد از آن به مقامات اطلاع داده اید. در این مدت به چه فکر می کردید؟ برنامه تان چه بود؟ آیا با کسی یا اشخاصی مشورت کردید، تا راههایی به جز معرفی هم پیدا کنید؟
نه. اصلا این مساله ای شما می گوئید فاقد صحت و انصاف است. اجازه بدهید من موضوع را به طور کامل توضیح بدهم تا ببینید که واقعیت چه بوده است. اینکه ما با تاخیر موضوع را اطلاع دادیم، کاملا درست است. این را شما درست فهمیده اید. اما چرا اینطور شد را الان من توضیح می دهم. اتفاقا برادرم قبل از اینکه موضوع پارکینگ را به همسرش بگوید، مدام با من تماس می گرفت و می گفت که برو خونه و مواد را از پارکینگ بردار. منتهی همانطور که گفتم من میانه خوبی با وی نداشتم و در تمام تماس ها جواب سربالا می دادم و می گفتم:« به من ربطی ندارد. مشکل خودت است و تو آبروی ما را برده ای.» من فکر می کنم بخاطر این حرفهای من، برادرم فکر کرده است که در پارکینگ جنازه دیده شده است. به همین دلیل دو روز قبل از اینکه همه چیز برملا شود، به خانمش می گوید که برو وسایل را بنداز بیرون . خانمش آن موقع در خانه پدری ما بود. خود من خانمش را به خانه خودشان بردم تا ببیند موضوع چیست. خانمش هم بعد از چند ساعت برگشت و به من گفت که از پارکینگ یه بوی بد و گندی می آید. او حدود یه هفته تا 10 روزی بود که به منزلشان نرفته بود، به همین دلیل اصلا نمی دانست که آنجا چه خبر است. وقتی همسر برادرم موضوع را به من گفت با خودم فکر کردم بوی فاضلاب است و به حرفهای او هم اعتنا نکردم. اما او همچنان اصرار داشت که موضوع را ما بررسی کنیم. بالاخره با اصرار همان برادری که مستاجر آنهاست را با خود به پارکینگ می برد تا ببینند که آنجا چه خبر است. برادرم بعد از اینکه می رود و با بوی بد مواجه می شود، شک می کند. به همین دلیل بدون اینکه به چیزی دست بزند به منزل پدرم برگشت و با من و آن برادری که به اردبیل مهاجرت کرده و همچنین یکی دیگر از برادرانمان_ که وکیل است_ موضوع را مطرح کرد و گفت که من مشکوکم اتفاق بدی افتاده باشد. ما همه به او گفتیم خودت برو و درست حسابی بگرد و منشا این بو را پیدا کن. او بعدش می رود و یکی از سطل هایی که آنجا بوده را خالی می کند و می بیند زیر سطل جنازه آتناست. آن شب، اوخیلی پریشان احوال به منزل پدری برگشت و بدون اینکه به پدرو مادرم چیزی بگوید، همه ما برادران را جمع کرد و گفت که چنین اتفاقی افتاده است. ما همه با هم متفق القول، گفتیم که باید موضوع را اطلاع دهیم.آن شب، خیلی شب تلخی بود. همه ما گریه کردیم. نه برای برادرمان. خداشاهد است که اول از همه برای آتنا گریه کردیم. پیش از اینکه به فکر آبرویمان باشیم یا به فکر اینکه ممکن است ،برادرمان به چوبه دار سپرده شود، به نحوه مرگ آتنا گریستیم. به مظلومیت این بچه گریستیم. چون یک ماه بود که ما هم دنبال این دختر بودیم.همیشه می گفتیم این دختر را کدام نامردی برده است.
اگر شما واقعا اینقدر از این موضوع ناراحت شده اید، چرا می خواستید برادرتان را با وثیقه آزاد کنید؟
ما که نمی دانستیم، جنازه آتنا را در منزل برادرم مواجه پیدا خواهیم کرد. وقتی برادرمان را گرفتند و بعد از چند روز دیدیم هیچ اتفاقی نیفتاد، کار به آزادی به قید وثیقه کشید. آنرا هم ماموران آگاهی مطرح کردند. ببینید، ماموران آگاهی سه بار آمدند و خانه برادرم را گشتند، ولی چیزی پیدا نکردند. با اینکه پارکینگی که جنازه را ما آنجا پیدا کردیم در همان منزل بود، ولی ماموران آگاهی هیچ چیزی پیدا نکردند. نهایتا ماموران آگاهی یک بار دیگر هم آمدند و گشتند و چیزی پیدا نکردند و حتی گفتند که اسماعیل مظلوم است و بیخود او را نگه داشته ایم. آنجا بود که ما به فکر آن افتادیم که با وثیقه برادرمان را از بازداشت آزاد کنیم. اتفاقا چون برادر وکیل مان مسافرت بود، من خودم به آگاهی و دادگاه می رفتم. بنابراین آنچه من می گویم هم دقیق است و هم عین واقعیت است. یعنی نهایتا نظر آگاهی این بود که اسماعیل آزاد شود، فقط بازپرس پرونده اجازه آزادی نمی داد. او هم بالاخره به من گفت که بروید و برای فردا وثیقه بیاورید تا آزادش کنیم. بنابراین ما دیگر به دنبال این بودیم که او را آزاد کنیم. اما یک شب قبل از موعد آزادی جنازه را پیدا کردیم. یعنی روزی که باید وثیقه آزادی می بردیم ، خبر یافتن جنازه را دادیم. صبح همان روز، اولین کاری که کردیم این بود که اسباب اثاثیه آن برادرمان که در خانه اسماعیل مستاجر بود را از آنجا خالی کردیم. چون می ترسیدیم که بعد از انتشار خبر؛ مردم خانه اسماعیل را آتش بزنند و وسایل زندگی این یکی برادرمان هم در آتش بسوزد. قبل از ساعت 2 کار اسباب کشی تمام شد و ما بلافاصله نزد دادستان رفتیم و موضوع را گفتیم . همان جا هم با آنها، قرار مدار گذاشتیم که امنیت خانواده ما را حفظ کنند. دادستان هم قول داد که اینکار را خواهد کرد. گفتش که بطور رسمی خواهند گفت که خانواده جنازه را پیدا کرده است. ولی همه این قول ها دروغ بود. آنها هیچ کاری برای ما نکردند. تنها کاری که کردند این بود که جلوی خانه اسماعیل یک ماشین آتش نشانی گذاشتند تا کسی خانه را آتش نزند. همین و بس.
مگر مسولان محلی نگفتند که خانواده جنازه را پیدا کرده است؟ من چنین خبری را خوانده ام.
نه! نگفتند. بروید و اخبار منتشره را دقیق ببینید. آنها ابتدا گفتند که جنازه را آگاهی پیدا کرده است. بعدا که ما خودمان با یکی از روزنامه ها مصاحبه کردیم و واقعیت را گفتیم، آنها مجبور شدند حرف ما را تا حدودی تائید کنند. یعنی گفتند که بعد از شک خانواده ، آگاهی جنازه را پیدا کرده است. شما حتما آن فیلمی که مردم مغازه اسماعیل را با سنگ می زنند را دیده اید. در آن زمان ما خیلی تحت فشار بودیم و انتظار کمک از سوی مقامات قضایی و انتظامی را داشتیم. ولی آنها اصلا نگفتند که خانواده اسماعیل در کشف جنازه نقش داشته است.
دقیقا اسماعیل چند روز بازداشت بود؟
28 خرداد آتنا گم شد و یک هفته بعد برادر ما بازداشت شد و مجموعا بعد از 22 یا 23 روز بعد از گم شدن آتنا جنازه پیدا شد. آنهم از طرف ما پیدا شد. یعنی عملا آگاهی در این مورد خیلی ضعیف عمل کرد. آنها حتی نتوانسته بودند از اسماعیل اعتراف بگیرند.بدتر از آن اینکه خودشان به من گفتند که اسماعیل مظلوم واقع شده است و به بازپرس گفتند که نظرشان بر آزادی اسماعیل به قید وثیقه است.
یکی دیگر از موضوعاتی که در شهر، بر سر زبان ها افتاده است ، ماجرای قتل یک زنی است که می گویند یکی از بستگان شما موجب شده تا اسماعیل از زندان آزاد شود و در این مورد مجازات نشود؟
احتمالا منظورتان از بستگان ما، آقای اسدپور است که پسرخاله من است و رئیس قبلی دادگستری پارس آباد بود. نه او هیچ وقت، هیچ کمکی به ما نکرده است.
یعنی اسماعیل هیچ پرونده ای که در آن به قتل متهم شده باشد ، نداشته است؟
چرا ! چنین پرونده ای داشت و کمتر از 3 ماه هم بر سر آن بازداشت بود. اگر اشتباه نکنم، حدود 4 یا 5 سال پیش بود که گفتند یک خانمی گم شده است. مساله قتل نبود. مساله مفقود شدن آن خانم بود. موضوع دقیقا مانند قضیه آتنا بود. یعنی بعد از اینکه خبر مفقود شدن آن زن مطرح شد، اسماعیل را بردند، ولی نتوانستند از او اعتراف بگیرند. حتی رئیس آگاهی وقت، آمد و گفت همه قراین و شواهد علیه اسماعیل است ولی چون نمی توانیم اعتراف بگیریم او را رها می کنیم. من می خواهم بگویم، آن موقع هم آگاهی ضعیف عمل کرد. اگر همان موقع می توانستند اسماعیل را به دام بیندازند، چه بسا الان آتنا زنده بود.
می گویند همسر اول اسماعیل که از قضا دختر خاله اش هم بوده ، بعد از اینکه او را در حین یک مورد کودک آزاری می بیند، جدا می شود. این موضوع را شما تائید می کنید؟
راستش را بخواهید من آن زمان خیلی بچه بودم و اطلاع دقیقی در مورد جزئیات ماجرا ندارم،این حرف برای 17 سال پیش است، برویم منزل و از مادرم بپرس، حتما می گوید که چه شده است.( پاسخ این پرسش را یکی دیگر از برادران اسماعیل بطور دقیق برایم تشریح کرد که در ادامه خواهید خواند)
اسماعیل چند سال دارد؟
اسماعیل متولد 1356 است. یعنی الان دقیقا 40 سال دارد. ولی در رسانه ها به اشتباه 42 ساله نوشته اند.
کلا اسماعیل چند بار بازداشت بوده است؟
زیاد. دقیق نمی دانم.
برای چه بازداشت می شد؟
موضوعات مختلف. از دعوای حق حساب بگیر تا موضوعاتی مانند همان مفقود شدن آن زن.
شما 7 برادر و یک خواهر هستید. به جز اسماعیل آیا بقیه شما هم پرونده ای یا بازداشتی داشته اید.
ما 6 برادرو یک خواهر یک جنس هستیم و اسماعیل هم یک جور دیگر. هیچکدام ما نه پرونده ای داریم و نه اینکه بازداشت شده ایم. تازه سه تن از برادران من در کشت و صنعت مغان کار می کنند. آن برادری که وکیل است، رئیس اداره حقوقی کشت و صنعت مغان است. همه ما آدم حسابی هستیم و آبرو برای ما خیلی موضوع مهمی است.( البته او در این مورد راست می گوید. حداقل در مورد خود وی، این موضوع صدق می کند، چرا که قبل از اینکه با او مصاحبه کنم، درباره اش از چند نفر پرس و جو کردم. از همکلاسی های دوران دبیرستان تا همسایه هایش و هیچ کدام از وی بد نگفتند.)
اما این یکی زمین تا آسمان با ما فرق می کند. گاهی من فکر می کنم شاید او برادر ناتنی ماست. چون اصلا اخلاق و مشی و سبک زندگی وی با ما جور نبود.
ببین مثلا ما چیزی به اسم عذاب وجدان را کاملا درک می کنیم و در مراوده با مردم هر جا کوتاهی کردیم، بلافاصله دچار عذاب وجدان شدیم، ولی اسماعیل با وجود اینکه می گویم خیلی هم اهل دعوا و درگیری بود، ولی خیلی خونسرد بود. اصلا چیزی به اسم عذاب وجدان در رفتار و منش وی دیده نمی شد. اسماعیل برادر بزرگتر ماست ولی متاسفانه عوض اینکه او ما را راهنمایی کند و برای ما به عنوان برادر بزرگتر راهنما و الگو باشد، ما مدام او را نصیحت می کردیم و مدام می گفتیم چنین و چنان نکن.
واقعا در حساب برادرتان 800 میلیون تومان پول بود؟
حالا دقیق نمی توانم این را تائید کنم ولی وضع مالی اش توپ است.
خب از رنگرزی که نمی شود نزدیک به 800 میلیون پول نقد و مغازه در مرکز شهر و خانه دو طبقه و ماشین و اینها را جمع کرد؟ او از کجا بیش از یک میلیارد ثروت منقول و غیر منقول برای خود دست و پا کرده است؟
خب به جز رنگرزی از کارهای ناشایست هم پول در می آورد. البته اگر بخواهیم منصف باشیم باید بگویم در پول درآوردن آدم زرنگی بود. مدام خرید و فروش می کرد. ماشین، خانه و خلاصه هر کاری که فکر می کرد به پول منتهی می شود را انجام می داد.
شما برای برادرتان وکیل گرفته اید؟
نه . ما وکیل نگرفته ایم.
اما من شنیده ام که وکلای وی قرار است ادعای ابتلای وی به سندرم پدوفیلی (میل جنسی به کودکان با بچه بازی) را مطرح کنند، تا از اعدام رها شود؟ یعنی بگویند مریض است؟
بله! بگویند که او بیمار روانی است .من اطلاعی ندارم. باید در این مورد با همان برادرم که وکیل است، صحبت کنید. شاید او اطلاع داشته باشد. البته تا جایی که می دانم آن برادرمان هم اینقدر از دست اسماعیل ناراحت است که بخاطر آبروی خانواده هم که شده باشد، چنین کاری را نمی کند. باز با او تماس بگیرید و بپرسید.
آقای خبرنگار من عاجزانه خواهش می کنم این بخش از مصاحبه را منعکس کنید.مردم می گویند که آقای اسدپور (رئیس سابق دادگستری پارس آباد) و برادرم که وکیل است ، خیلی به اسماعیل کمک کرده اند. یعنی می گویند که کار برادر من آدم کشی بوده و قاضی القضات او را ساپورت و از مجازات رها می کرده است. این حرف ها اصلا صحت ندارد. من به خدا قسم می خورم، اینطور نیست. اگر این حرف ها صحت داشت، ما چرا باید یافتن جسد در پارکینگ خانه اسماعیل را اطلاع می دادیم. خب قرار بود آن روز اسماعیل با وثیقه آزاد شود. اگر ما از او حمایت می کردیم ، دلیلی نداشت اطلاع بدهیم .