فاش شدن راز بزرگ، زندگی مشترک را به تباهی کشاند
سپهر و مهتاب 6 ماه قبل با هم ازدواج کردند و حالا در آستانه جدایی هستند.
سپهر میگوید واقعیتهایی را درباره همسرش فهمیده است که حاضر نیست به زندگی با هم ادامه دهد. این مرد جوان از زندگیاش میگوید.
*چه مدتی است ازدواج کردهاید؟
هنوز 6 ماه تمام نشده است. زندگی مشترک ما خیلی کوتاه بود.
*آنطور که متوجه شدم کسی که درخواست جدایی کرده شما هستید. چرا؟
همسرم به من دروغ بزرگی گفته است. درحالیکه من عاشقش بودم.
*همسرت به تو چه دروغی گفته است؟
همسرم قبل از من با مرد دیگری ازدواج کرده و از او طلاق گرفته بود. اگر واقعیت را همان اول به من میگفت هیچ مشکلی نداشتم اما حالا به شدت مشکل دارم چون به من دروغ گفته است. مشکل من با دروغگویی همسرم است. اعتمادم را به او از دست دادم.
*چرا این موضوع را پنهان کرد؟
به من گفت از ترس این کار را کرده اما واقعیت این است که من اصلا دیگر به او اعتماد ندارم.
*چطور فهمیدی همسرت دروغ گفته است؟
بعد از ازدواجمان یکی از دوستانش به من پیام داد و گفت مهتاب قبلا شوهر داشت. من باور نکردم اما نشانیهای آن مرد را به من داد و وقتی بررسی کردم متوجه شدم راست میگوید.
*با مهتاب چطور آشنا شدی؟
در یک گروه دوستانه با او آشنا شدم؛ اما موضوع ازدواجش را از همه ما پنهان کرده بود.
*راهی وجود دارد که آشتی کنید؟
من هنوز مهتاب را دوست دارم اما اصلا نمیتوانم به او اعتماد کنم. جدایی تنها راه ماست.