//
کدخبر: ۴۵۹۴۷۹ //

همه برای آخرین وداع با رئیس جمهور شهید در پایتخت آماده ایم

از همان پنج سالگی که یتیم شد، درد یتیمی و بی پناهی را از سنین کودکی پای بساط های کوچک و بی رمق دستفروشی یا پادویی در حجره های بازار با پوست و استخوانش لمس کرده بود نامش ابراهیم بود.

همه برای آخرین وداع با رئیس جمهور شهید در پایتخت آماده ایم
به گزارش فرتاک نیوز،

فاطمه عسگری نیا:ابراهیمی که بعد از بزرگ شدن و به قول خودش رسیدن دستش به دهانش همه دغدغه اش شد بازکردن گره از زندگی محرومان و مردم مظلوم .به خاطر همین وقتی تصمیم گرفت از پشت میز ریاست قوه قضاییه بلند شود و به قوه مجریه رود فقط یک هدف داشت و آن حل مشکلات مردم بود به خاطرش همه حرفها را هم به جان خرید .اما سر قول و قرارش با خدایش ماند و در همین مدت محدود که به عنوان رئیس قوه مجریه و رئیس جمهور کشور مشغول کار بود لحظه ای پشت میز ریاستش ننشست.

سفرهای هفتگی به استانهای مختلف کشور و حضور همیشگی اش در بحران ها و بلاهای طبیعی که زندگی را بر مردم تلخ می کرد حکم مرهمی گرم بر زخمهای آنها را داشت . رئیس جمهور مردمی که از سفر به مناطق دور افتاده و بودن کنار مردم ساده و محروم واهمه ای نداشت .

از سفر به روستاهایی که مردمش تا قبل از حضور او حتی رنگ بخشدار و فرماندار منطقه اشان را هم ندیده بودند تا شهرهای بزرگ و کوچک . هم کاسه نان و ماست روستائیان می شد و درددلهایشان را می شنید . پا به پایشان اشک می ریخت و با دست نوشته ای چراغ امید را در دلشان زنده می کرد. سفرش به روستای جفیر در اطراف هویزه همان منطقه فقیر نشینی که هیچ گاه مردمش به عمرشان مسئول تراز اولی از کشور را ندیده بودند را مگر می شود جوانان و شیوخ عربش فراموش کنند یا مگر ممکن است اهالی سرشط که حتی با کمک گوگل هم نمی توانید راهش را پیدا کنید دورهمی ساده اشان را با رئیسی فراموش کنند؟ سفرهای او به مناطق محروم و دوافتاده اش برای مردم این مناطق هرگز فراموش نمی شود مانند مردم روستای ملی علی در مرز ایران و افغانستان .عبدالله از اهالی این روستا می گوید روزی که سید محرومان به روستایشان امد هر کدام از اهالی که این خبر را از بچه های قد و نیم روستا می شنید که ماشین ها را از دور دیده بودند می گفت اینها دیوانه شده اند تا خود حاجی را در میانه روستا و در خانه های محقر خشت و گلی مان دیدیم . اشک میریزد مانند ابر بهار . صدایش می لرزد و می گوید کاش راه نزدیک بود برای امدن و اخرین خداحافظی . عبدالله نتوانست بیاید اما این روزها تهران از اقصی نقاط کشور میهمان زیاد دارد . میهمامانی که با دل خون رنج سفر را تحمل کرده اند وامده اند برای آخرین وداع .

به هر گوشه شهر که می نگریم مردم خود را برای وداعی با شکوه آماده کرده اند. مردم محله هایی که در مسیر عبور کاروان شهدا هستند با برپایی موکب ها خود را اماده پذیرایی از مردم می کنند و ریسه های عزا را در خیابانهای شهر اویزان می کنند. بازار بزرگ تهران را کسبه سیاهپوش کرده اند. هر کدام از راسته های بازار به صورت گروهی و انفرادی با نصب بنرها و پارچه نوشته ها در سوگ سید محرومان نشسته اند.

سایه سنگین این غم بزرگ همه شهر را در برگرفته . سکینه خاتون مادر سه شهید است . قرار است با قاب عکسهای هر سه پسر برای آخرین وداع برود.چارقد سبز رنگش را عقب جلو می کند و با گوشه دستک همان چارقد اشک هایی که از چشمهای کم سویش جاری می شود را پاک می کند . کیسه اسپندی که از بازار خریده است را نشان می دهد و می گوید فردا می خواهم با اسپند و ایت الکرسی به استقبال شهیدانمان بروم بلکه سلام مرا به عباس و حسین و ابواقاسمم برسانند. بعد هم با بغض "الهی برای دل مادرت بمیرمی" می گوید و از شیشه زنگار گرفته اتوبوس چشم به خیابان سیاهپوش شده شهر می دوزد و زیر لب شروع می کند به خواندن چیزی شبیه مویه برای شهیدانش.

شهید جمهور عزیز، وداع با تو برای همه مردم ایران سخت است. مثل وداع با رجایی و بهشتی، مثل وداع با سردار دلها و هزاران شهیدی که دادیم تا این اب و خاک برایمان بماند. .

 

برای ورود به کانال تلگرام فرتاک نیوز کلیک کنید.
آیا این خبر مفید بود؟
کدخبر: ۴۵۹۴۷۹ //
ارسال نظر