صحبت های عجیب دختر جوان
نزدیک به ۲ سال است که دوران نامزدی مان به یک رمان و البته طنز بین فامیل تبدیل شده است.
دختر جوان گوشه ای از پرده زندگی اش را کنار می زند و این چنین روایت می کند: شاید به ندرت فردی مانند دوره نامزدی ما را تجربه کرده باشد. خنده دار و در عین حال تاسف بار است که یک مادر در زمان نامزدی به خاطر نوع تفکرش اجازه ندهد زوج جوان تنها بمانند.
دو سال است که دوران نامزدی مان به یک رمان مبدل شده است و از یک طرف به خاطر موش و گربه بازی نامزدم و از طرفی به دلیل رفتارهای عجیب و غریب مادرم مدام به اختلافات مان اضافه می شد. بعد از این که سر سفره عقد با نامزدم نشستم و محرم شدیم مادرم ما را تحت نظر داشت و مانع دید و بازدیدهای مان می شد. البته نامزدم گاهی دست به کارهای خلاف می زد و به خاطر ماجرای درگیری با یکی از دوستانش مدتی تحت تعقیب بود.
به محض این که همسرم پایش را در خانه ما می گذاشت مادرم سایه به سایه ما را تعقیب و کنترل می کرد و مانع تنها ماندن مان می شد. به خاطر این رفتار مادرم به شدت معذب بودیم و نامزدم از دست او عصبانی می شد.
سر این ماجرا خیلی با مادرم بحث می کردم که چرا این کارش را ادامه می دهد اما او می گفت به خاطر آینده من این کار را انجام می دهد چون اگر به هر دلیلی نامزدی مان به هم بخورد و از یکدیگر جدا شویم حداقل برای ازدواج بعدی مشکلی نداشته باشم. نامزدم به خاطر این برخوردهای مادرم از من فراری بود و هیچ انگیزه ای برای دیدن من نداشت. هر بار که با نامزدم درباره تاریخ ازدواج مان برای رفتن زیر یک سقف صحبت می کردم طفره می رفت و بعد از آن خودش را پنهان می کرد. مانده بودم کدام را راضی نگه دارم؟ مادرم را هر بار با کلی منطق و دلیل قانع می کردم که به من اعتماد کند و از لجاجت و به نوعی نگهبانی دادن و شب بیداری هنگام حضور نامزدم دست بردارد اما دوباره دقیقه نود نظرش عوض می شد.
رفتارهای مادرم بالاخره نامزدم را فراری داد. اما این همه داستان نبود و زمانی که خودش شب به هر دلیلی در خانه حضور نداشت از خاله و حتی خواهر بزرگ ترم به زور می خواست کنار ما باشند تا مبادا دست از پا خطا کنیم! این رفتارهای مادرم بین فامیل به یک جوک تبدیل شده بود و مورد تمسخر عام و خاص قرار گرفته بودیم و مدام به ما با طعنه و متلک می گفتند در کجا گفته شده در خلوت زن و شوهر محرم به یکدیگر باید یک نفر دیگر حضور داشته باشد.
مادرم به نامزدم بسیار بدبین و مشکوک بود چون هر بار که به شدت به او معترض می شدم، دختر همسایه مان را مثال می زد که در زمان نامزدی اش حامله شده و همین ماجرا باعث آبروریزی و از همه بدتر جدایی و کدورت بین خانواده های شان شده است. مادرم می گفت اگر زن همسایه مان حواسش به دوران نامزدی فرزندش بود این اتفاق نمی افتاد.
بدجوری مستاصل شده و بین یک دوراهی و انتخاب بد و بدتر گیر کرده بودم. نمی دانستم طرف همسرم یا مادرم را بگیرم. هر بار که با نامزدم درباره تاریخ ازدواج مان صحبت می کردم که زودتر تکلیف زندگی مشترک مان را روشن کند در جوابم می گفت مگر از دوران نامزدی چه خیری دیده است که بخواهد از زندگی مشترک و رفتن زیر یک سقف ببیند. از همه مهم تر چه تضمینی می دهم که مادرم رفتارهای گذشته اش را تکرار نکند. هر بار بعد از جر و بحث ما نامزدم مدتی ناپدید می شد چون انگار به کلمه برگزاری جشن عروسی آلرژی پیدا کرده بود.
بعد از این اتفاقات زمانی که خانواده همسرم متوجه موش و گربه بازی پسرشان شدند به شدت به مادرم به خاطر دخالت هایش اعتراض کردند اما مادرم دست بردار نبود و به ادامه کارش اصرار داشت. مادرم اصلاً حاضر به پذیرش اشتباهات و اصلاح رفتارش نبود و مدام به نامزدم گیر می داد که چرا به دخترش بی محلی می کند و شب ها پیش او نمی آید.
وقتی دیدیم با ادامه این روند راه به جایی نمی بریم یک روز تصمیم گرفتیم با مادران مان نزد مشاور خانواده برویم تا بلکه گره کارمان باز شود، اما در همان جلسه مادرم شروع به ناسزا گویی به نامزدم کرد و زمانی که مادر همسرم وارد ماجرا شد در کمال تعجب کار به گیس و گیس کشی کشید و مادرم او را به شدت کتک زد. مادرم با این رفتارش به نوعی خط بطلان بر اندک روزنه امیدی که برای ادامه زندگی مشترک مان بود کشید.
بعد از این اتفاق کارمان به دادگاه کشید و با رفتارهای عجیب مادرم زندگی مشترکم به سوی دره جدایی سوق پیدا کرد.