همدم شدن پسر مشهدی با زن مطلقه او در لجن فساد غرق کرد
ابرهای سیاه مدام آسمان زندگی اش را به واسطه بیراهه رفتن اش احاطه کرده بودند. برگ برگ دفتر زندگی اش مدام با زغال منقل اش سیاه و دودی شده بود و پاک کن اراده اش هم کار نمی کرد. پند می شنید اما عبرت نمی گرفت. ته دره تباهی را به چشم می دید اما فرمان را نمی چرخاند تا این که اتوبوس زندگی اش سقوط کرد. مرد جوان می گوید: به خاطر غرورم دست از بیراهه نمی کشیدم و کمک خانواده و همسرم را بی اثر می کردم.
او تعریف می کند: پدرم که فوت کرد مادرم زورش به من نمی رسید و من همچنان به کارهای نامشروعم ادامه می دادم. همزمان با دوران خدمت سربازی ام با گروهی از افراد خلافکار و مصرف کننده مواد آشنا شدم و بیرون از پادگان به شکل تفننی، سیگار و مواد می کشیدیم. بعد از اتمام خدمت با یک قاچاقچی آشنا شدم که تا خرخره غرق در انواع خلاف بود و از چیزی و کسی هم باک نداشت.
همین ماجرا باعث شد طعم پول بادآورده را بچشم و به سوی مواد سوق پیدا کنم. جوان بودم و مغرور و نصیحت و حتی تهدید در من اثری نداشت و هر کاری که دلم می خواست انجام می دادم. چندین بار با دوست خلافکارم از شهرهای مرزی مواد قاچاق کردیم و هر بار حریص تر از قبل مقدار مواد را به خاطر سود بی زحمت اش افزایش میدادیم.
این قانون گریزی ما ادامه پیدا کرد تا این که روزی حین گذشتن از یک ایست و بازرسی در حالی که بیش از 10 کیلو تریاک را داخل خودرو جاسازی کرده بودیم به دام قانون افتادیم و سر از زندان درآوردیم. اصلاً اصلاح پذیر نبودم و به محض این که بعد از چند سال حبس آزاد شدم دوباره سراغ خلاف رفتم. در این گیر و دار با یک زن مطلقه آشنا و با او همدم شدم و بیش از گذشته خودم را در لجن فساد و مواد غرق کردم.
با وجود این که هروئین می فروختم اما خودم تریاک مصرف می کردم ولی زیاد نتوانستم جلوی دوستان زالو صفت ام که مصرف کننده انواع مواد صنعتی بودند دوام بیاورم چون چنان با ولع مواد مصرف می کردند که هر شخصی تسلیم می شد.
بالاخره خودم هم در دام مواد صنعتی افتادم و ابر سیاهی آسمان زندگی ام را احاطه کرد. بعد از آن دیگر دخل و خرجم به هم نمی خورد و به خاطر هزینه زیاد مواد صنعتی هر چه از فروش مواد درآمد داشتم دود می کردم.
بعد از این ماجرا به کمک برادرم چند بار به کمپ رفتم و مدتی هم پاک ماندم و یک کله پزی دایر کردم اما باز هم بعد از کمی کار و کاسبی دوباره سر و کله دوستان نابابم پیدا شد و به جای کله گوسفند، کله خودم را از بخار دود پر می کردم.
این پخت و پز دودی ما باعث شد که کله پزی را هم جمع کنم و دوباره راهی کمپ شوم اما فایده ای نداشت چون مغزم کشش نداشت و فرمان درستی به سوی روشنایی و پاکی نمی داد.
بعد از مدتی پاک بودن، برادرم به کمکم آمد و یک تعویض روغنی باز کردم. سرم به کارم گرم شد اما بعد از گذشت مدتی به جای تعویض روغن ماشین، روغن مغزم را با دود و دم تعویض و شش هایم را پر از هوای آلوده مواد کردم.
طولی نکشید که پول تعویض روغنی را هم دود و مغازه را جمع کردم. بعد از این اتفاق دوباره سراغ خلاف و قاچاق مواد رفتم و با وجود این که خانواده همسرم اطلاع داشتند من خلافکار و مصرف کننده مواد هستم با ازدواج من با دخترشان موافقت کردند.
در زمان خماری به شدت عصبانی می شدم و همسرم را کتک می زدم. با ادامه این ماجرا درگیری بین من و خانواده همسرم شروع شد. آن ها اوایل و قبل از ازدواج ما فکر می کردند من مصرف کننده مواد سنتی هستم و از اعتیادم به شیشه و هروئین خبر نداشتند.
همسرم وقتی دید روز به روز آتش اعتیادم شعله ورتر می شود و زورش به من نمی رسد از من قطع امید کرد و بعد از 2 سال زندگی مشترک درخواست طلاق داد.
مادر بیچاره ام یک چشم اش آه و چشم دیگرش خون بود. دیگر تحمل گریه و زاری مادرم را نداشتم.
از طرفی دوری همسرم بدجور مرا آزرده خاطر کرد چون به شدت به او علاقه داشتم. وقتی دیدم که به خاطر خودخواهی هایم علاوه بر زندگی خودم زندگی دیگران را نیز به هم ریخته ام تصمیم گرفتم به کمپ بیایم تا این بار برای همیشه با دود و دم تسویه حساب کنم و پرونده اش را در زندگی ام ببندم
برای ورود به کانال تلگرام فرتاک نیوز کلیک کنید.