//
کدخبر: ۲۶۲۳۲ //

از شوهر اولم طلاق گرفته بودم که پسر جوانی در پارک فریبم داد و با آبمیوه مسموم بیهوشم کرد

با اینکه یک‌بار مهر طلاق شناسنامه‌ام را سیاه کرده بود و مراقب بودم ، نمی‌دانم چرا چنین حماقتی کردم.

به گزارش فرتاک نیوز، پسر جوانی که ادعا می‌کرد حاضر است جانش را فدایم کند، به‌راحتی فریبم داد و با خوراندن آبمیوۀ مسموم، مرا روی صندلی پارک بیهوش کرد. وقتی از خواب بیدار شدم، فهمیدم کیف دستی و گوشی تلفن همراهم را به سرقت  برده است. هرچه زنگ زدم دیگر جوابم را نداد. مادرش را می‌شناختم. با او تماس گرفتم. هرچه به دهانش رسید، نثارم کرد و گفت: اگر بمیرم هم اجازه نمی‌دهم پسرم با زنی مطلقه ازدواج کند. به کلانتری آمده‌‌ام تا از پلیس  کمک بگیرم. نمی‌دانم چرا این‌قدر بدبختی به سرم می‌آید. کلاس چهارم ابتدایی بودم که پدر و مادرم از هم جدا شدند. پدرم عیاش و بی‌مسئولیت بود. من ماندم با مادرم و اشک و نالۀ او که راه می‌رفت و از خیانت t پدرم می‌گفت. طاقت دیدن ناراحتی مادرم را نداشتم. دو سال گذشت که مادرم ازدواج کرد. ناپدری‌ام چشم دیدن مرا نداشت و هر روز سروصدا راه می‌انداخت و می‌گفت: تکلیف این بچه را روشن کن! چهارسال از بدترین روزهای عمرم را سپری کردم. مجبور شدم مدتی به خانۀ دایی‌ام بروم. پانزده‌ساله بودم که برایم خواستگار آمد. چشم‌بسته و با هزار امید و آرزو ازدواج کردم. متأسفانه شوهرم که کار درست و حسابی نداشت، توسط پدرش به مواد‌مخدر آلوده شد. شیشه مصرف می‌کرد و وقتی دچار توهم می‌شد، آن‌چنان کتکم می‌زد که مرگ را به چشمانم می‌دیدم. یک روز خبر دادند به‌خاطر مواد‌مخدر دستگیرش کرده‌اند. او به زندان  افتاد و من ویلان و سرگردان شدم. با حمایت قانون، طلاق گرفتم ولی جایی نداشتم که بروم. خدا خیرشان بدهد دایی‌ام و همسرش را. پناهم دادند و سایۀ سرم شدند. با اینکه سر کار می‌رفتم و تازه داشتم خودم را پیدا می‌کردم، فریب این پسر دروغ‌گو را خوردم. کاش با دایی و زن‌دایی‌ام مشورت می‌کردم

 

آیا این خبر مفید بود؟
کدخبر: ۲۶۲۳۲ //
ارسال نظر