حضور دختر جوان در خانه فساد/ او دست به دست میشد و بارها سقط جنین کرد+جزییات
آن قدر در لجنزار فساد و خلاف فرو رفته ام که حتی می ترسم برای احقاق حقم به پلیس مراجعه کنم چرا که می دانم اگر اسرارم فاش شود، خودم اولین کسی هستم که باید مجازات شوم چرا که ...
![حضور دختر جوان در خانه فساد/ او دست به دست میشد و بارها سقط جنین کرد+جزییات](https://cdn.fartaknews.com/thumbnail/6NYaYFARGKGF/p_IUuvJQB-2mJilBKQWxvj1X0IDqLxtDyUgzRGJxjc1cGZ3vM-iFJE_oBnIHmGAlbIrI-F_GqBAJdFXUUYjjlsD0dLV3xuLqQHS3XWZxFj5ABC56oWB6InFIiVGkr2__/%D8%B2%D9%86%2B%D9%86%D8%A7%D8%AF%D9%85.jpg)
زن 18سالهای به نام نیلوفر که با ابراز پشیمانی از گذشته تاریک و وحشتناک خودش، به قانون پناه آورده بود تا شاید راهی برای سعادت آیندهاش بیابد، کوله بار تلخکامیهایش را مقابل کارشناس اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد گشود ودر تشریح روزگار سیاهش گفت: در یکی از مناطق حاشیه شهر مشهد و در خانوادهای آشفته و سطح پایین از نظر فرهنگی به دنیا آمدم.
در آن محله نه تنها چیزی به نام امکانات وجود نداشت بلکه بسیاری از افراد از راه خلاف زندگی میگذراندند. پدرم که به مواد مخدر صنعتی اعتیاد داشت، مردی کارتن خواب بود و هر چند ماه یک بار سری به خانه میزد، به طوری که برای من و خواهرم تقریبا غریبه به حساب میآمد. مادرم نیز ما را به حال خودمان رها کرده بود تا به بدبختیهایش برسد. در آن محله حتی برای پر کردن آفتابه یا شستن دست و صورت، باید زمینهای مخروبه همسایه را پشت سر می گذاشتیم تا به شیر آب برسیم. زمانی که کودکان همسن و سالم عروسک بازی می کردند، من رفتارهای گنده لاتهای محل را تقلید میکردم و مدام شاهد نزاع، چاقوکشی، الفاظ رکیک و در نهایت دخالت پلیس برای خاتمه دادن به این درگیری ها بودم.
در مدرسه هم قلدر کلاس بودم و همه عقده هایی را که در خانه و محله روی دلم تلنبار می شد سر همکلاسیهایم خالی میکردم. به همین دلیل هر روز ناظم مدرسه از من میخواست تا یکی از اعضای خانوادهام را به مدرسه ببرم اما مدرسه رفتن یا نرفتن من برای کسی اهمیت نداشت و تنها یک یا دو بار مادرم به مدرسه آمد که بعد از آن هم کتک خوردم. خلاصه کلاس پنجم ابتدایی بودم که درس و مدرسه را رها کردم و این گونه زندگیام را به نابودی کشاندم. یکی از همسایگان که زنی معتاد و خلافکار بود، من و خواهرم را تشویق کرد تا برای به دست آوردن پول زیاد به همراه برخی دیگر از بچههای محل از رانندگان گدایی کنیم.
روز اول وقتی به همراه خواهرم پول زیادی در سه چهارراه جمع کردیم، خیلی خوشحال بودم. دیگر آرام آرام شرم و خجالت را کنار گذاشتم و با ناز و عشوه و آرایش های غلیظ درآمد بیشتری داشتم، به طوری که میتوانستم برای خودم و خواهرم خرید کنم اما در این میان فهمیدم خواهرم که فقط دو سال از من بزرگ تر بود، درآمد خیلی بیشتری از من دارد. او صبح از خانه خارج می شد و شب هنگام با پولهای بیشتری به خانه باز میگشت. آرام آرام به او که لباسهای گران قیمت و شیک میپوشید، حسادت میکردم تا این که متوجه شدم او برای زنی معروف به «خاله» در منطقه قاسم آباد مشهد کار می کند و با مردان غریبه ارتباط دارد.
خاله و چند زن دیگر منزلی را اجاره کرده بودند و خواهرم نیز به آن خانه رفت و آمد می کرد. وقتی موضوع را با خواهرم در میان گذاشتم، مرا ترغیب کرد تا گدایی را رها کنم و با او همراه شوم. در همین روزها بود که پدرم به خاطر تزریق زیاد مواد مخدر در یکی از پاتوقها جان سپرد و سه ماه بعد نیز مادرم به خاطر بیماری فوت کرد.
دیگر من و خواهرم جا و مکانی نداشتیم. او به دنبال سرنوشت خودش رفت و مرا نیز با زنی آشنا کرد که آلوده به فساد بود. توسط آن زن با مرد 54ساله ای آشنا شدم. در حالی که 14سال بیشتر نداشتم، «فرید» با پرداخت 20میلیون تومان مرا به عقد خودش درآورد ولی یک ماه بعد، زمانی که فهمیدم باردار هستم ، فرید ارتباط با مرا تکذیب می کرد چرا که در این مدت من با فرد دیگری آشنا شده بودم و قصد ازدواج با او را داشتم. با وجود این، فرید داروهای سقط جنین برایم تهیه کرد و من همچنان به خلافکاریهایم ادامه دادم تا جایی که چند بار مجبور به سقط جنین شدم و در نهایت بیماری به سراغم آمد تا این که فهمیدم دچار سرطان شدهام.
همه پولها و پس اندازهایم را برای درمان سرطان هزینه میکردم تا این که دو سال بعد باز هم فرید دلش به حالم سوخت و با این شرط که در منزل بمانم و با هیچ مرد غریبهای ارتباط نداشته باشم، هزینههای اجاره منزل و درمانم را می پرداخت. من هم شرط او را پذیرفتم اما مدتی بعد، دوباره وسوسههای شیطانی مرا به سوی خلاف کشاند تا این که فرید متوجه ماجرا شد و ارتباطش با مرا قطع کرد. این در حالی بود که من در تنگنای مخارج و هزینههای زندگی گرفتار شده بودم و اکنون که دوباره باردار شدهام به قانون پناه آوردهام تا از فرید شکایت کنم و حق و حقوقم را بگیرم. اگرچه می دانم مقصر همه این سرگذشت سیاه خودم هستم و مجازات سنگینی انتظارم را می کشد. اما من برای بیرون رفتن از این لجنزار خلاف چاره دیگری ندارم چرا که ...
شایان ذکر است، به دستور سرهنگ باقی زاده حکاک (رئیس کلانتری میرزاکوچک خان) رسیدگی به این پرونده در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.