اسرار ناگفته از زندگی داعشیها در موصل / چگونه آدم می کشتم !
کشف کارت حافظه دوربین و دفترچه یادداشت در جستجوی اسرار زندگی داعشیهاآموختم تا سرسخت باشم. چگونه کتک بزنم و چطور بدون هیچ رحمی آدم بکشم. به ویژه در مواجهه با اسرا.
محمد با موبایل از اجساد کشف شده سه داعشی فیلم می گیرد و از شدت هیجان اختیار از کف داده است. فریاد می زند «بهش شلیک کن»، و به یکی از آن ها لگد می زند. نگرانی او به حق است چرا که آشپز این یگان است. غیرمسلح، اما رفقای او که سربازان نیروی ویژه پلیس عراق هستند – مشهور به لشکر واکنش سریع - تا دندان مسلح هستند و هیچ چیز را دست کم نمی گیرند.
دو جنگجوی روی زمین افتاده آشکارا مرده اند. یکی، بیشتر به پسری می ماند، زیر آوار پناهگاه بتونی دفن شده است. دست کوچک و سیاه و سفید او از زیر آوار بیرون زده است. همان اطراف جسد جنگجویی پیر روی علف ها افتاده است. چشم هایش باز هستند، اما بخشی از سرش از بین رفته است. او نیز در حمله هوایی به پناهگاه کشته شده است.
اما مرد سوم، که جسدش، کمی جلو تر در مسیر رودخانه دجله، زیر سایه افتاده است، سربازان را نگران کرده است.
محمد می گوید: «احتیاط کن، دستانش را نگاه کن، شاید نارنجک داشته باشد، آهسته برو.»
به آن فرد درازکش چند بار شلیک می کنند. تکان نمی خورد. یکی از سربازان می گوید: «مادر به خطا، قایم شده بود. مراقب باش. مراقب باش.» یکی دیگر می گوید: «فکر نکنم کمربند انتحاری داشته باشد.»
سربازان آخرین وارسی ها را روی اجساد انجام می دهند. در جیب های پسر جوان در سایه مقداری پول نقد پیدا می کنند، مقدار اندکی پول سوریه، تقریبا بی ارزش. اما در جیب دیگرش، شی کوچکی است و بی اندازه با ارزش. کارت حافظه یک موبایل.
عکس های روی کارت حافظه ما را به این سمت هدایت می کند که پازل های مردان مرده را کنار هم بگذاریم، رفاقت عمیق میان آن ها، بی رحمیشان و سیاحت آن ها در دل موصل و بر روی جنگجویی که زیر سایه افتاده نور می اندازد. این مردان جوان کیستند و چه اسراری از داعش را پشت سر گذاشته اند؟
عکس ها با تصاویر خانوادگی درخشان و خوشحال آغاز می شود، اما خیلی زود تاریک می شود. مرد جوان نشسته، لبخندی محو روی صورتش است. در کنار دختری کوچک نشسته است. شاید خواهرش است. او را کنار خود گرفته است و دخترک انگشت اشاره اش را بالا گرفته است، نشانه ای اسلامی مبنی بر اینکه تنها یک خدای حقیقی وجود دارد.
پسرک داعشی موهایش مواج است، بلند است و از وسط فرق باز کرده است، عکس ها رفته رفته روتوش شده اند. گونه ها و لب هایش به صورتی دخترانه است، سفیدی چشمانش دستکاری شده اند و روشن شده است.
گذار در حال وقوع است
خیلی زود او را در لباس نظامی می بینیم، کلاشنیکوف روی شانه اش است، و یک بی سیم در جیبش.
در عکسی دیگر خوابیده است، به یقین یک ژست است، نیت این بوده که استراحت جنگجو نشان داده شود.
دیگر خبری از عکس های خانوادگی نیست، اینک تصاویر یک فرد در مسیر شهادت است، یک مهاجم انتحاری با صورتی بچگانه، تطهیر شده و آماده برای قربانی کردن خود به خاطر آرمان.
کارت حافظه ای که در جسد او یافت شد تصاویر دیگری نیز دارد. تصاویر دسته جمعی از پسران و مردان. جنگجو خودش در تصویر نیست. شاید پشت دوربین است و عکس می گیرد. بعد ها فهمیدم اغلب این مردان و پسران، اهل موصل و عضو گروه پشتیبانی نینوا بوده اند، واحد پشتیبانی و پشت خط مقدم. دورانی که در داعش بودند پیوندی عمیق میان آن ها ایجاد کرده بود.
یکی از جذاب ترین عکس ها، تصویری است که یکی از برادران همرزم این جنگجو را نشان می دهد. مرد قدری از او بزرگتر است، موهای او هم بلند است و فرق اش باز است. مشتاقانه به دوربین خیره شده است. چشمم به دستانش می افتد که روی شکمش است. به طرز عجیبی دستکش سیاه پوشیده است. زیر آن دست ها، پنهان در زیر پیراهنش، یک کمربند انتحاری است. شست او روی برآمدگی است. دستکش را برای این پوشیده است که ضامن مواد انفجاری را پنهان کند، لباس مبدل پوشیده تا هدف به تهدید این مرد خندان در لباس خاکی پی نبرد، تا وقتی که دیگر خیلی دیر شده باشد.
به مخفیگاه آن ها راه می یابیم. در آنجا اسرار بیشتری برای افشا وجود دارد. همچنان که در میان آت و آشغال ها می گردم چیزی توجهم را به خود جلب می کند.
اول نا مربوط به نظر می آید. دفترچه یادداشتی کهنه که از ریسمانی آویزان است. یک نفر با خط بد یک شعر اسلامی و یک آیه را چندین و چند بار در صفحات مختلف نوشته است، انگار قصد داشته آن را به حافظه بسپارد. اشتباهاتی وجود دارد، دست خط ضعیف و ساختار غیرقابل تحمل است.
اما در صفحات بعد، شماره ها، اسامی، جداول و جایگزین ها نوشته شده اند. هر کسی این اسامی و شماره ها را نوشته است از اختیار اعزام نیروهای گشتی برخوردار بوده، شیفت جنگجویان را تعیین می کرده، می توانسته ببیند چند خشاب شلیک کرده اند و برای خروج بعدی به چه تعدادی نیاز دارند.
این دفترچه قطعا به یک مقام ارشد در اقامتگاه متعلق بوده است، شاید فرمانده آن مردان. دریافتم که نامش ابوهاشم است.
دفترچه اسرارش را هویدا می کند. کتابنامه گردان پدافند هوایی ابوسیف است، واحد زیر مجموعه گروه پشتیبانی آتش نینوا. آن ها احتمالا همگی از همین اقامتگاه استفاده می کردند.
در مجموع ابوهاشم هشت مرد و دو خودرو در اختیار داشته است. آن ها بخش گشت سیار پدافند هوایی ابوسیف را عهده دار بوده اند. آن ها یک وانت هیوندا مجهز به تیربار ضد هوایی و یک وانت با مسلسل سنگین با کالیبر کمتر در اختیار داشته اند. هر دو خودرو سفید بودند، گزارش شده سفید رنگ دلخواه خودروهای نظامی داعش بوده است چرا که راحت تر با خاک استتار و با رنگ دشت همسان می شدند.
فرمانده ابوهاشم به نظر سختکوش بوده است. او با دقت حملات انجام شده، اسحه های استفاده شده، شمار وانت ها، اینکه چند بار بیرون رفته اند، مدلشان، تعداد شلیک هایشان، حتی تعداد شلیک های خطا رفته، را ثبت کرده است.
نه تنها یک هماهنگ کنندهٔ قابل لجستیک بوده است، بلکه همچنین می دانسته واحد های کوچک چطور کار می کنند. نوشته ها نشان می دهد وی سعی داشته پیوند میان مردانش را تقویت و قدرتمند تر کند. ابوهاشم مطمئن می شده ناهار و شام را در کنار جنگجویانی که در یک خودرو کار می کرده اند صرف کند. زمانی که او ناهار را با ابوراعد راننده اش، ابوحفص راننده خودروی دیگر با ابوالشام، مرد پشت مسلسل همراه است.
همچون هر فرمانده حرفه ای وی ثابت کرده روحیه انضباط گری سختی نیز داشته است. در یکی از دستورات مکتوب خود به یکی از زیردستانش فرمان می دهد که یک گشت را رهبری کند: «آن هایی که کم کاری می کنند باید مجازات شوند.» بعد برایش آرزو های خوب می کند: «الله به شما اجر می دهد.»
عکس ها و اسناد را برداشتم و اقامتگاه آن ها و آخر سر عراق را ترک کردم، اما چند ماه، این مردان ذهنم را مشغول کرده بودند.
با آنچه تا اینجا از آن ها می دانم، آیا می توانم بیشتر کشف کنم؟ آیا خویشاوندی دارند؟ آن ها چه طور زندگی داشته اند؟
اوایل آوریل ۲۰۱۷
جستجوی من برای آنکه بیشتر از این افراد بفهمم در موصل آغاز شد. ابتدای آوریل (نیمه فروردین) است و تیپ یکم نیروهای واکنش سریع عراق به عمق غرب موصل وارد شده است. اقامتگاه مثل قدیم است. پایگاه جدید آن ها، خانه ای است نزدیک خط مقدم در محله ای مسکونی.
غرش همیشگی ضربات خمپاره ها آنچه از پنجره ها باقی مانده را به لرزه در می آورد.
اسرایی که مظنون به عضویت در داعش هستند به اینجا آورده می شوند. مردی توسط جنگجویان از داخل کامیون به بیرون پرتاب شده است. به سختی مورد ضرب و شتم قرار گرفته است. تی شرتش مملو از خون است. معلوم نیست چه کسی او را مجروح کرده است.
شاید سربازهای عراقی بوده اند، شاید مردمان محلی که در پی انتقام از کسانی بوده اند که آن ها را در چند سال اخیر سرکوب و کنترل می کرده اند. یک از فرماندهان اطلاعاتی مرا به اتاق خودش فرا می خواند: «کسی را برایت دارم، ملاقاتش کن، فردی که به هیچ خبرنگاری نشان نداده ام.»
مردی جوان با ظاهری مرموز، نحیف و همچون سربازی که مسئولیتش به پایان رسیده، وارد اتاق می شود. اجازه دهید اسمش را ابراهیم بگذاریم.
دو سال برای داعش جنگیده است، اما او زندانی نیست، جاسوسی است که برای نیروهای امنیتی عراق کار می کرده است. عکس های قدیم از اقامتگاه را به او نشان می دهد. ابراهیم می گوید: «این ها را خیلی خوب می شناسم. جنگجو هستند. آن ها با واحد خالد ابن ولید کار می کردند. این یکی فرمانده آن ها بود.» در عکس به مردی که از بقیه سالخورده تر است اشاره می کند. ادامه می دهد «آن ها به عنوان واحد پشتیبانی پشت خط عمل می کردند. به محض اینکه لازم بود وارد عمل می شدند.»
او نیز مانند فرمانده اطلاعاتی تایید می کند که اغلب آن ها اهل موصل بوده اند. ابراهیم بلایی که عضویت در داعش به سر او و احتمالا اغلب مردان و پسران آن عکس آورده، بازگو می کند: «آموختم تا سرسخت باشم. چگونه کتک بزنم و چطور بدون هیچ رحمی آدم بکشم. به ویژه در مواجهه با اسرا.»
وی تاکید می کند مردانی که عضو گروه پشتیبانی آتش بودند زندگی ساده و فاقد تجملات داشتند. «باید مانند پیغمبر زندگی کنی. زندگی ساده. یک جنگجو برای زیستن به قوت اندکی نیاز دارد.»
از حرف های ابراهیم و دیگر افرادی که ملاقات کردم مشهود است که اغلب مردان و پسران که در عکس ها هستند مرده اند. معلوم شد شناسایی تمام مردان داخل عکس ها غیرممکن است. جنگجویان داعش از اسامی جنگی استفاده می کردند، اما عامل دیگری نیز در میان است. آنچنان که یکی از اعضای تیم نیروهای ویژه موصل توضیح می دهد: «وقتی داعش آمد آن ها بچه بودند. ما قادر نیستیم آنچنان که مردان جنگجو را شناسایی می کنیم این پسران را شناسایی کنیم.»