//
کدخبر: ۵۰۳۹۴۴ //

"قصه تلخ خیانت در سایه باشگاه؛ مژگان و ناصر که زندگی را به آتش کشیدند"

رقم زدن یک زندگی جدید در باشگاه، برای این زن به شروعی فاجعه‌بار انجامید. آشنایی با مربی فیتنس و دعوت او به خانه، زنجیره‌ای از اتفاقات غم‌انگیز را رقم زد که به خیانت و جدایی انجامید.

"قصه تلخ خیانت در سایه باشگاه؛ مژگان و ناصر که زندگی را به آتش کشیدند"
به گزارش فرتاک نیوز،

چند وقتی بود که تصمیم گرفته بودم به باشگاه بروم، شاید کمی تنوع به زندگی اضافه کنم. ناصر هم حمایتم می‌کرد و می‌گفت که به ورزش ادامه بدهم. در آنجا با مژگان آشنا شدم، مربی فیتنسی که تمرینات من را زیر نظر داشت

به مرور رابطه‌مان صمیمی‌تر شد؛ ساعت‌هایی را با هم در سینما و مراکز خرید می‌گذراندیم. ناصر هم که ظاهراً آدمی گوشه‌گیر بود، از دیدن عکس‌های مژگان لذت می‌برد و حتی از اندامش تعریف می‌کرد.

بعضی شب ها که با ناصر در مورد باشگاه حرف می زدم عکس های خودم و مژگان رو هم بهش نشون می دادم ،راستش فکر نمی کردم که دیدن عکس های مژگان تاثیری روی ناصر داشته باشه .اون همیشه آدم گوشه گیری بود و سرش تو لاک خودش .

بعد از مدتی کنجکاوی های ناصر شروع شد و از من می خواست که عکس های باشگاه را به اون نشون بدم ،من هم ساده و بی خبر از همه جا عکس ها رو بهش نشون میدادم و ناصر کلی تشویق می کرد و البته لابه لای تشویق هاش از اندام مژگان هم تعریف می کرد .

این اولین اشتباه من بود و اشتباه بعدی من دعوت مژگان و باز کردن پای اون به خونه و زندگیم بود .

مژگان دختر راحتی بود و حتی وقتی ناصر خونه بود با ساپورت تنگ و چسبان می نشست و باسن قلمبه اش بد جوری تو چشم بود.

در تمام زندگی مشترک من به ناصر اطمینان کامل داشتم و هیچ وقت چیزی از اون ندیده بودم اما با باز کردن پای مژگان به خونم با دست خودم زندگی قشنگم را به آتیش کشیدم .

یواش یواش متوجه تغییر در رفتارهای ناصر می شدم ،مثل همیشه حوصله نداشت و کمتر برای من وقت میذاشت ،حتی روابط زناشویی مون هم ماه به ماه تعطیل می شد تا اینکه صدای اعتراض و انتقاد ناصر بلند شد .

دیگه ناصر خیلی علنی و راحت من رو با مژگان مقایسه می کرد و حتی از اندام و قیافه ی اون بدون خجالت تعریف و تمجید می کرد و خودش رو لایق داشتن زنی مثل مژگان می دونست .

دعواها و بگو مگوهای ما زیاد تر شد و من در اشتباه سوم تمام آنچه که اتفاق می افتاد را با مژگان در میان می گذاشتم و به اصطلاح درد و دل می کردم در حالی که بی خبر از همه جا بعدها متوجه شدم که ناصر و مژگان با هم ارتباط گرفتند و مدتهاست که درگیر شدند .

این اتفاقات باعث افسردگی شدید من شد و بالاخره یک صبح پاییزی با ناصر به صورت توافقی جدا شدیم و چند وقت بعدش هم دیگه خبری از مژگان نشد .

این مطلب مربوط به گذشته بوده وصرفا جهت عبرت آموزی بازنشر گردیده است.

برای ورود به کانال تلگرام فرتاک نیوز کلیک کنید.
آیا این خبر مفید بود؟
کدخبر: ۵۰۳۹۴۴ //
ارسال نظر