یک پرونده واقعی؛، سرنوشت سیاه زن جوان/ ویرانی در اوج جوانی
16 ساله بودم که دچار سوختگی شدید شدم و از ناحیه هر دو دست و شکم بشدت آسیب دیدم، دستهایم بعد از سوختگی خیلی کریه و زشت شده بودند و همه از نگاه کردن به ظاهر دستهایم وحشت داشتند.
به گزارش فرتاک نیوز؛ از شدت درد شبها فریاد میزدم، مادرم برای این که دردم آرام شود، به من تریاک داد تا مسکن دردهایم شود، غافل از این که خودش دردی بیدرمان است، کم کم به کشیدن تریاک عادت کردم و به بهانه سوختگی و درد روزی چند بار مصرف میکردم، با این که پدرم وضع مالیاش خوب بود، هیچ اقدامی برای درمان سوختگیام نکرد و مجبور شدم با ظاهرم کنار بیایم و با رویاهایم وداع کنم، حتی با این که چیزی به دیپلم گرفتنم نمانده بود، بعد از آن اتفاق شوم درس و مدرسه را رها کردم و خانهنشین شدم.
با ازدواج خواهرم، سرزنشهای پدر و مادرم شروع شد، آن زمان 18 سال بیشتر نداشتم، ولی آنها به خاطر سوختگی و اعتیادم مرا آزار میدادند، با حرفهای نیشدارشان آتش به جانم میانداختند، چارهای جز صبر و سکوت نداشتم. دائم پدر و مادرم، خواهرم را به رخم کشیده و میگفتند که تو بیعرضهای، ببین خواهرت ازدواج کرد! ما تا کی خرج تو و موادت را بدهیم؟ نانخور اضافه لازم نداریم، هرچه زودتر باید شوهر کنی و از این خانه بروی... .
با حرفهای نیشدار پدر و مادرم اعتماد به نفسم را به کلی از دست دادم، به جای توکل به خدا و تلاش برای حل مشکل، تصمیم خطایی گرفتم... .
این شد که با مردی متاهل که 25 سال با من اختلاف سنی داشت ازدواج کردم. دو ماه قبل از عقد مواد را با سختی کنار گذاشتم تا در آزمایش اعتیادم آشکار نشود. پدر و مادرم مرا دست خالی روانه خانه بخت که چه عرض کنم! روانه خانه بدبختی کردند. گرچه زندگیام ویران بود، ولی من نیز ویرانه زندگیام را روی زندگی زنی دیگر بنا کردم. همسرم به زندگی دوم خود بها نمیداد و اگر حرفی میزدم با کمربند به جانم میافتاد و سیاه و کبودم میکرد. بیشتر شبها در خانه تنها بودم و از ترس چشم به سقف چوبی دوخته و تیرهای چوبی را چند بار میشمردم تا خوابم ببرد. نمیتوانستم اسم همسر رویش بگذارم، هر وقت فیلش یاد هندوستان میکرد به من سر میزد، همیشه سرم منت میگذاشت که مرا نجات داده و با من ازدواج کرده است وگرنه به خاطر سوختگی دستهایم کسی حاضر به ازدواج با من نبوده!
از همان ابتدا از او بدم آمد از طرفی هم برای این که کتک نخورم زبان به دهان گرفته لال میشدم و اوامر بیچون و چرایش را اجرا میکردم. روزهای سیاه زندگیام یکی پس از دیگری سپری شد و باردار شدم او حتی در دوران بارداری هم مرا روزها و ماهها تنها گذاشته و بدون این که خرجی بدهد، سراغ زن اولش میرفت.
تأسفانگیزتر این که آنقدر احمق بودم که متوجه اعتیاد شدید شوهرم به شیشه نشدم با وجود بارداری برای فرار از گرسنگی مجبور شدم در خانههای مردم کار کنم. با این که سنی نداشتم ولی هر کس به دستهای چروک و سوختهام نگاه میکرد، تأسف میخورد.
بعد از این که پسرم به دنیا آمد، شوهرم این بار تریاک به من داد تا دردهای ناشی از زایمان تسکین پیدا کند. دوباره شدم همان آدم معتاد قبل، شوهر نامردم کاملا ما را رها کرده و نزد زن و بچهاش رفته بود.
هر وقت خمار بود به خانه میآمد و موادش را میکشید و میرفت.
برای فراموشی بدبختیهایم روز به روز مصرفم زیادتر شد و در اوج جوانی مواد مخدر مرا تخریب کرد. خانوادهام نه قبل از ازدواج و نه بعد از ازدواج حمایتم نکردند با آن که از سرنوشت سیاه و بدبختیام آگاه بودند، خود را به نفهمیدن زده و تهدیدم کردند اگر دنبال شکایت و طلاق باشی، آبرویمان میرود و خودمان تو را میکشیم. من هم مجبور شدهام با این سیاهی زندگیام کنار بیایم و تنها امید زندگیام فرزندم است.
سخن کارشناس
سروان نساء ایزانلو، کارشناس ارشد مرکز مشاوره آرامش در این باره میگوید: خانواده نخستین کانونی است که فرد در آن قدم گذاشته و رشد میکند. فرد از همان بدو تولد نیاز به توجه، محبت و حمایت والدین خود دارد، در غیر این صورت دچار ناامنی میشود، اگر فرزندان امنیت عاطفی و روانی در خانواده داشته باشند از لحاظ شخصیتی فردی با اعتماد به نفس بالا خواهند بود و در برخورد با مسائل پیشرو آگاهانه تصمیم خواهند گرفت، فرزندان حتی در سنین نوجوانی و جوانی هم نیاز به حمایت عاطفی والدینشان دارند در غیر این صورت چنانچه تحت فشارهای روحی و روانی باشند ممکن است با تصمیم غلط سرنوشت سیاهی را برای خود رقم بزنند.
چنان که ماجرای فوق بیانگر این مطلب است، فرد به دلیل حادثه و اتفاق ناخوشایندی که برایش رخ داده از لحاظ جسمانی و ظاهری دچار نقص شده و با تجویز اشتباه مادر خانواده برای تسکین دردها شروع به مصرف مواد مخدر کرده و غرق در دنیای سیاه اعتیاد گشته است.
متأسفانه در برخی فرهنگهای سنتی، مصرف مواد مخدر از نوع تریاک و شیره تریاک را به عنوان درمان دردهای ناشی از بیماری که به عنوان فرهنگی غلط در میانشان جاافتاده است به کار میبرند، غافل از این که از عواقب زیانبار آن آگاهی ندارند.
با این که مسبب اعتیاد این دختر، والدینش بودند ولی توسط همان والدین مورد تحقیر و سرزنش قرار گرفته و همین امر موجب شد وی اعتماد به نفس خود را از دست داده، اظهار عجز و ناتوانی کند و به جای حل مشکل برای رهایی از فشارهای خانواده دست به انتخاب غلط بزند، بدون آن که ذرهای به عواقب زیانبار این ازدواج فکر کند با فردی که جای پدرش است و زن و بچه دارد ازدواج کرده و اتفاقات ناخوشایند دیگری برای وی پیش بیاید.
ضمیمه تپش جام جم